هشت پرده از دغدغه‌های دهه هفتادی‌ها

جوان امروز در خواب زمستانی است یا خود را به خواب‌زده؟

کدخبر: 2007741

دغدغه‌های جوان‌های دهه هفتادی چیست؟ ازدواج، سربازی یا آینده‌شغلی؟ چرا جوانان امروزی می‌خواهند برای ترقی از آسانسور استفاده کنند؟ چرا والدین دهه هفتادی‌ها اشتراک مساعی کمتری با فرزندان خود دارند؟

گروه جامعه « نسیم آنلاین »-یاسمین خواجه علی : من یک دهه هفتادی هستم؛ وقتی نگاهی به دوستان و اطرافیانم می‌اندازم مشهود است که بسیاری از آن‌ها درگیر زندگی و آینده خود نیستند بیشتر به فکر امروز و آخر هفته‌شان هستند. بچه‌های نسل من و مخصوصاً نسل بعدم نگاهی ده‌ساله به آینده خود ندارند، یک نوع بی‌انگیزگی در رفتارشان دیده می‌شود که به‌هیچ‌عنوان در جوانان دهه شصت دیده نمی‌شد؛ بچه‌های دهه شصتی می‌دانستند که می‌خواهند با زندگی‌شان چه کنند ولی دهه هفتادی‌ها گویا حس بلاتکلیفی دارند شما وقتی با یک دانشجوی سال سوم صحبت کنی و از او می‌پرسی ۵ سال آینده خود را چگونه می‌بینی؟ اول با تعجب به تو نگاه می‌کند بعد لبخندی می‌زند و می‌گوید: حالا فارغ‌التحصیل که شدم یک فکری می‌کنم یا دانشجویان پشت کنکور ارشد می‌گویند: من تا کنکور ندهم هیچ فکری برای زندگی‌ام ندارم.

شما به‌راحتی می‌توانید پسرانی را در اطراف خود ببینید که باوجود مدرک فوق‌لیسانس نه به سربازی فکر می‌کنند نه تن به کار می‌دهند. چرا این‌طور شده؟ چرا جامعه نسل جوان ما انگیزه ایی برای ساختن زندگی‌اش ندارد؟ چرا تمام مدت دم از این می‌زند که چرا به سرکار بروم؟ چرا به ادامه تحصیل فکر کنم؟ یا حتی چرا باید به تشکیل زندگی فکر کنم؟ چه شده! چه بیماری واگیرداری میان جوانان افتاده که حتی فکر آینده خودشان هم نیستند چه برسد به نسل بعدشان!

پرده اول

برای روشن شدن این قضیه عجیب به سراغ خود جوانان رفتم. نفر اول پسری بود ۲۰ ساله که به دانشگاه نمی‌رفت شغلی نداشت و به سربازی هم‌فکر نمی‌کرد. در جواب سؤال‌های من اعم از دانشگاه نرفتن و چرایی بیکاریش گفت: من دیپلم مکانیکم درس را دوست نداشتم که به دانشگاه بروم و پدرم هم این‌قدر نداشت که خرج دانشگاه آزادم را بدهد، سه ماهی شاگرد مکانیک بودم سختی کارش به کنار بعد از سه ماه تنها ۱۰۰ تومان به من حقوق داد و دعوایمان شد من هم کار را بوسیدم گذاشتم کنار. برای خدمت رفتن هم وقت هست مگر چند سال دارم. فعلاً باید جوانی کنم.

پرده دوم

نفر دوم پسری ۲۵ ساله فارغ‌التحصیل زبان انگلیسی از دانشگاه علامه با معدل ۱۷ نه سرکار می‌رود نه سربازی. در جواب سؤال‌های من گفت: با مادرم زندگی می‌کنم ولی نیاز مالی ندارم از کودکی آن‌قدر سرم در درس و کتاب بود که اصلاً فکرش را هم نمی‌کرد جز درس خواندن کار دیگری هم بشود انجام داد وارد دانشگاه که شدم فهمیدم دنیا خیلی بزرگ‌تر از ساختۀ ذهنی من است و انگار آزادی را پیدا کردم. چرا سرکار بروم کارهایی که مربوط به رشته من است بسیار سخت و حقوق اندک دارد اصلاً بچه‌های ادبیات و علوم انسانی کار ندارند اگر هم باشد حقوق و مزایای بسیار پایین دارد که حتی کرایه راهشان هم نیست یکی از دوستان خودم مشاوره همین آموزشگاه‌های کنکور شد بعد از شش ماه و روزی ۸-۹ ساعت کار ۶۰۰ تومن به او دادند و بیرونش کردند! وقتی برای مغز و علم و دانش و وقت جوان مملکت ارزش قائل نیستند چرا خودم را به‌زحمت بیاندازم؟ از آکادمیک درس خواندن هم خسته‌ام خودم دانش علوم ارتباطات را یاد گرفتم الآن هم یکی از دوستانم برنامه‌نویسی به من یاد می‌دهد ولی برای دل خودم یاد می‌گیرم نه برای کار که کار فقط مدرک می‌خواهد. قصد ازدواج هم ندارم وقتی پدر و مادرم به نتیجه نرسیدند از کجا معلوم من به نتیجه برسم و آینده ازدواجم روشن باشد. خدمت سربازی هم تا به‌زور دنبالم نیایند نمی‌روم!

پرده سوم

نفر سوم دختری ۲۴ ساله فارغ‌التحصیل مقطع لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران: دو سال است که پشت کنکور ارشدم در رشته دلخواهم قبول نشدم به دنبال کار هم رفتم ولی محیط کار ایدئال پیدا نکردم من یک دختر محجبه‌ام و می‌خواستم که در محیط کارم راحت باشم ولی چنین محیطی با خواسته‌های من نبود یک جایی هم به مدت یک ماه کارکردم که علاوه برقرار داد نبستن روزی ۱۱ ساعت کار می‌کردم آخر هم حقوقی ندادند و بیرون آمدم. کار کردن برای من خیلی ارزش نداشت ولی خب دوست داشتم خودم پولی درآورم ولی نشد در حال حاضر هم ازدواج‌کرده‌ام و همسرم دوست ندارد من کارکنم.

پرده چهارم

نفر چهارم دختری ۱۹ ساله و دیپلمه: درس خواندن را دوست نداشتم فقط وقت تلف کردن است وقتی می‌شود مدرک خرید چرا ۴ سال عمر خودت را تلف کنی پای دانشگاه و امتحان دادن اصل زندگی داشتن قیافه است قیافه که داشته باشی کار که پیدا می‌شود هیچ فرد مناسبی هم برای ازدواج پیدا می‌کنی.

پرده پنجم

نفر پنجم پسری ۲۲ ساله، نخبه، ترم آخر مقطع کار‌شناسی ارشد رشته مطالعات با معدل ۱۹ از دانشگاه تهران، مطلقه دارای دو پسر دوقلو: پا به دانشگاه که گذاشتم ۱۷ سال داشتم‌‌ همان ترم اول عاشق یکی از همکلاسی‌هایم شدم و با اصرار، والدینم را راضی به ازدواج کردم سال دوم دانشگاه ازدواج کردیم و یک سال بعد بچه‌دار شدیم در دوران بارداری همسرم فهمیدیم دیگر یکدیگر را دوست نداریم و الآن یک سال است که جدا شدیم. فعلاً تنها هدفم درس خواندن است چون کار دیگری بلد نیستم. بچه‌ها را هم والدینمان بزرگ می‌کنند همسر سابقم هم هنوز درس می‌خواند.

پرده ششم

ششمین مورد دختری ۱۶ ساله ترک تحصیل‌کرده آخرین مدرک تحصیلی سیکل: در یک فروشگاه زنجیره ایی مشغول به کارم عمه‌ام قول داده مدرک دیپلمم را بخرد به نظر من هدف فقط باید پول درآوردن باشد من روز‌ها در فروشگاهم و شب‌ها انبارداری می‌کنم ماهی ۲-۲. ۵ حقوق دارم و خودم را بیمه کرده‌ام که تا ۴۰ سالگی بازنشست شوم! وضع پدرم خوب است خانه و زمین دارد اما من نمی‌خواهم متکی به او باشم. مرد آینده‌ام را هم پیداکرده‌ام و باوجود مخالفت پدرم بالاخره با او ازدواج می‌کنم من هر کاری که دلم بخواهد را انجام می‌دهم و نظر کسی برایم مهم نیست.

پرده هفتم

هفتمین نفر دختری ۲۴ ساله دانشجوی کار‌شناسی ارشد علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی: من لیسانس ادبیات فارسی دارم اما وقتی دیدم با ادبیات نمی‌شود از کشور خارج شد و بورسیه گرفت ارشدم را علوم اجتماعی خواندم. بعد از فارغ‌التحصیلی مدرک ویراستاری گرفتم که کارکنم ولی پولی نداشت پس چسبیدم به درس هدفم خارج شدن از کشور است و زندگی در خارج برنامه ایی برای بعدش ندارم تنها خواسته‌ام فعلاً این است که از ایران خارج شوم و در کشوری دیگر زندگی کنم.

پرده هشتم

هشتمین نفر پسری ۱۸ ساله که ادامه تحصیل نداده و دیپلم الکترونیک است: من عشق سرعتم من به درس و کار و سربازی کاری ندارم تنها می‌خواهم سوار بر موتورم شوم و با آخرین سرعت پیش بروم و در بالا‌ترین سرعت حرکات نمایشی انجام دهم من می‌خواهم خاص باشم نه مثل همه‌کاره‌ای روتین انجام دهم مثل درس و دانشگاه و کار، من زندگی خاص می‌خواهم و خودم زندگی‌ام را خاص می‌کنم.

بعد از صحبت با تعدادی دیگر از این دهه هفتادی‌ها به این مورد رسیدم که بچه‌های بین ۷۰-۷۴ بیشتر به فکر آینده خود هستند ولی اکثراً شکایت از نبود فرصت دارند و بها ندادن مسئولان اجرایی به آنان البته بماند که به نظر من صبر و پشتکارشان کمی کمتر از دهه شصت است و اگرنه شاید موفق شوند. البته اکثرشان با این نظر من مخالف‌اند، پسر دانشجوی کار‌شناسی ارشد دانشگاه تهران که متأهل هم بود در جواب این نظر من گفت: «برای دهه پنجاه و اوایل شصت کار ریخته بود وقتی این دوره وارد بازار کار شد جامعه واقعاً نیاز به نیروی کار داشت چون کشور بسیاری از نیروهای کار خود را در جنگ ازدست‌داده بود و آن دوره، دوره ایی بود که جامعه به‌طور ناگهانی بزرگ‌شده بود و در تمام سازمان‌ها نیاز به نیروی کار بیشتر داشتند که بتوانند نیاز مردم را پاسخ‌گو باشند اما امروزه جامعه جا ندارد به بالا‌ترین حد جمعیت خود رسیده و به بالا‌ترین شمار نیروی جوان بیکار و واقعاً جامعه توان پاسخ‌گویی به جوانان امروز را ندارد اگر جوان امروز والدین پولدار داشته باشد که غصه ندارد ولی اگر مثل من از خانواده کارمند باشد یا کم‌درآمد کلاهش پس معرکه است. در روزگاری که از جوانان کار می‌کشند و پول نمی‌دهند نه قرارداد می‌بندند نه استخدام می‌کنند شما چه توقعی از جوان مملکت‌داری که برای زندگی‌اش هدف‌گذاری کند درحالی‌که می‌داند به سرانجام نمی‌رسد.»

مشهود است نیمه اول دهه هفتاد از نسل خانواده‌های سخت‌گیرتر است و همین شاید مزید بر علت شده که این‌ها راه درست را می‌روند ولی در راهشان به مقاصد خود نمی‌رسند نیمه دوم از خانواده‌های نسل بعد هستند که سختی را بر فرزند خود حرام می‌کنند که آب در دلشان تکان نخورد یا فرزندان دوم یا سوم‌‌ همان خانواده‌های اولیه هستند ولی والدین دیگر توان سروکله زدن با این فرزندشان را ندارند که این‌قدر این نیمه دوم دهه هفتاد عجیب بار آمده است.

در این رابطه با یک پدر که از هر دونیمه دهه هفتاد فرزند داشت صحبت کردم ایشان اظهار می‌داشتند: فرزند دوم من را تکنولوژی بد تربیت کرد وقتی به بلوغ رسید اوج پیشرفت وسایل الکترونیک از گوشی و تبلت و شبکه‌های رسانه ایی بود و با اشتباهی از طرف من و خرید یک گوشی که قابلیت وصل به این شبکه‌ها را داشت تربیت فرزند دوم از دستم خارج شد اگرنه من با فرزند اولم اصلاً مشکل ندارم.

بحث رسانه بحث بسیار گسترده‌ای است و نمی‌شود از تأثیر آن بر زندگی‌ها گذشت امانگاه فعلی ما بر روی تفاوت فاحش رفتار دو نسل از یک دهه در دیدگاه تربیت خانواده است.

والدین این دوره یادشان رفت که به فرزندان خود مسئولیت‌پذیری و پشتکار داشتن یاد بدهند تکلیف گذاشتن را بر دوش فرزندانشان را فراموش کردند حتی در حد یک نان خریدن یا سفره پاک کردن. والدین یادشان رفت که تنبیه شدن هم خوب است در مواقع خاص بچه را به هوش می‌آورد که کار غلط انجام‌دادنی نیست. شاید باورش سخت باشد ولی در این صحبت‌هایی که من با یکسری از این هم دوره‌ای‌هایم داشتم دو پسر علناً می‌گفتند ما آرزوی یک سیلی خوردن از پدرمان راداریم که بدانیم غلط و درست کدام است یکی از این پسر‌ها می‌گفت:«وقتی در جواب همه سؤال‌های بایدی و نبایدت پدرت می‌گوید «خودت می‌دانی!» شما از این شخصیتی که من هستم بهتر می‌شدی؟»

باید یاد والدین محترم بیاندازیم که پدر و مادران ارجمند شمایید که بزرگ‌ترید و حرف باید حرف شما باشد ولو غلط. چرا در کوچک‌ترین تصمیمات خانه باز به دهان فرزندانتان نگاه می‌کنید؟ درست است مشورت گرفتن به فرزند شخصیت می‌دهد باعث می‌شود احساس غرور و بزرگی کند ولی تنها مشورت گرفتن نه عمل به هر خواسته او.

این‌گونه که بر‌ می‌آید والدین دهه هفتادی‌ها بچه‌های خود را یک وجهی بار آورده‌اند یا به آن‌ها یاد داده‌اند که پول درآور یا به او فهمانده‌اند که درس بخوان که با درس خواندن به همه‌چیز می‌رسی اما فراموش کردند که به فرزندان خود مرد بودن و یا زن بودن بیاموزند به فرزند خود بگویند بزرگ‌تر احترام دارد مرد بودن مردانگی می‌خواهد نه جلوی آینه ایستادن وابرو برداشتن. دختر بودن حیا می‌خواهد حجاب می‌خواهد سربه زیری می‌خواهد نه فشن شو و به نمایش گذاشتن خود. و این خلأ شخصیتی محصول یک سال و دو سال نیست محصول ده- بیست سال قصور والدین و دستگاه‌های آموزشی و تربیتی است که خود بحث جداگانه‌ای می‌طلبد.

ارسال نظر: