تحلیل فارین پالیسی از ظهور و محبوبیت کاندیدای غیر عادی جمهوری خواهان؛
پدیده "ترامپ" یعنی آمریکا بیمار است
موفقیت ترامپ، ظاهرا تا حدودی به سبب تردیدهای گسترده درباره رقیب وی یعنی هیلاری کلیننتون است؛ آمریکا از اختلال استرس پس از سانحه رنج میبر و ترامپ یکی از علایم این ناراحتی روحی است.
گروه بین الملل « نسیم آنلاین »- مجله آمریکایی «فارین پالیسی» در گزارشی از علل محبوبیت کاندیدای غیر عادی جمهوری خواهان نوشت:
سپتامبر 2016 است و دونالد ترامپ، یکی از دو نفری است که شانس این را دارند رهبر قدرتمندترین کشور در تاریخ جهان شوند. به احتمال زیاد، از هر 10 آمریکایی، چیزی بالغ بر 4 نفر از وی حمایت خواهند کرد و طبق یک نظرسنجی اخیر، رایدهندگان وی نسبت به کسانی که از رغیب او یعنی هیلاری کلینتون حمایت میکنند، بسیار مشتاقتر و متعهدتر هستند.
با وجود تمام اینها، هرگونه تحلیل عینی از واقعیات نشان میدهد که ترامپ عملا هیچ صلاحیتی برای رئیسجمهور شدن ندارد. وی که بارها و بارها به عنوان یک تاجر شکست خورده است و هیچ سابقهای در خدمات دولتی ندارد، و همچنین هدف تحقیقات متعددی در خصوص فعالیتهای احتمالا غیرقانونی است، مرتبا دیدگاههای نژادپرستانه و ضد زن خود را در طول حرفه کاری خود و مبارزات انتخاباتی ابراز کرده است و به طور تعمدی و سیستماتیک، به گروههایی (از جمله سفید پوستان خودبرتر پندار، ضدسامی و دیگر گروههای نژادپرست) رسیده است که تنها میتوان آنها را «رقت انگیز» توصیف کرد .
ترامپ بارها ارتش و جامعه اطلاعاتی آمریکا، رهبری و عملکرد آن را مورد توهین و حملات لفظی خود قرار داده است. در حالی یک چنین تحقیر غیرعادی به رایدهندگان نشان میدهد که وی هیچ تلاش مشهودی برای درک وضعیت آمریکا در دنیا یا اینکه سیاست خارجی چطور کار میکند، انجام نداده است. به علاوه، وی اولین متمم قانون اساسی را مورد تمسخر قرار داده و مرتبا به دنبال سرکوب، ضربه زدن و ارعاب مطبوعات است. ترامپ فقط برلوسکونی آمریکا نیست، بلکه او پوتین یا موگابه آمریکا نیز به شمار میرود که در انتظار قدرت نشسته است.
* جای ترامپ پشت میله های زندان است
در یک سال انتخاباتی که در آن نابرابری و ناامنی اقتصادی در صدر فهرست نگرانیهای رایدهندگان قرار دارد، ترامپ، میلیاردری است که پول خود را از طریق "فریب" سیستم به دست آورده است. او نفرتانگیز و توهین آمیز است و به هیچ عنوان با سیستم آمریکا همخوانی ندارد. در واقع، این حقیقت که او هم اکنون ورشکسته یا پشت میلههای زندان نیست، دلیل محکمی بر مزایای ویژه و ناعادلانه طبقه ثروتمند در آمریکای امروز است. برای مثال میتوان به رسوایی فساد وی و دادستان کل فلوریدا اشاره کرد.
در حقیقت، با هر محاسبه منطقی، تنها اداره فدرالی که ترامپ برای آن مناسب به نظر میرسد، ادارهای است که پشت پنجرههای آن میله دارد. این تصور که او به نوعی تبدیل به قهرمان مردم عادی شده، بسیار مضحک است. درست مثل اینکه کانیه وست (خواننده مشهور آمریکایی) سخنگوی جامعه تواضع آمریکا گردد.
* ترامپ از کجا ظهور کرد؟در همین حال، موفقیت ترامپ ظاهرا تا حدودی به سبب تردیدهای گسترده درباره رقیب وی، یعنی هیلاری کلیننتون، وزیر سابق امور خارجه آمریکا است. به نظر میرسد که این شک و تردیدها از ریشههای زیادی نشات گرفته است. برخی از آنها حاصل ماجرای رسوایی ایمیل خانم وزیر سابق است که اف بی آی در نهایت به این نتیجه رسید که ارزش پیگیری ندارد. این دقیقا همان نتیجهای بود که از تمام تحقیقات پرخرج مسخره گرفته تا آنچه که در بنغازی اتفاق افتاد، حاصل شد. برخی دیگر نیز به دهههای قبل، زمانی که همسر کلینتون، رئیسجمهور سابق آمریکا دوران ریاستجمهوری خود را سپری میکرد، باز میگردند.
نظریهها در مورد اینکه آمریکا چطور به این نقطه رسید، فراوان است. ما میتوانیم ظهور ترامپ را از «گلدواتر» یا ریگان و ظهور جناح راست مدرن در آمریکا ردیابی کنیم. ما میتوانیم علت آن را در «گینگریچ» و کارشکننانی که در دهه 1990 برای اولین بار دولت آمریکا را تعطیل کردند، طرفداران سیاست زمین سوخته پیدا کنیم.
(البته باید در مورد دموکراتها گفت که آنها نیز بیتقصیر نیستند. جدا از اینها، این یک تلاش دموکراتیک برای وادار کردن دیوان عالی بود که به ما فعل « to bork » (یا مانعتراشی برای کسی، به خصوص کاندیدای منصب دولت از طریق افترای سیستماتیک یا فحاشی) را معرفی کرد). ما میتوانیم علت آن را در ظهور همزمان راست های حاشیه ای، از «پت بوچانان» تا «پت رابرتسون»، از «میشل باخمان» تا «ریک سانتوروم»، از «سارا پیلین» تا جنبش «تی پارتی» جست و جو کنیم. و به طور حتم، عناصر تمام این جنبشها ما (آمریکا) را به این نقطه رساندهاند.
در این میان، اتفاق نظر و همصدا شدن مفسران کینهتوز (در پدیده راش لیمبو و ماجرای هلیکوپتر سیاه) نیز نقش عمدهای ایفا کرد. آنها با استفاده از تهمت و افترا، تئوریهای توطئه، زبان فتنه آمیز و بیتمدنی تمام و کمال، احساسات مردم را تحریک کردند. اما شبکههای خبری کابلی (مانند فاکس نیوز و ام اس ان بی سی) و پایگاههای اینترنتی (مانند «دراج»، «بریبارت» و همتایان لیبرال آنها) همگی موفقیت خود را در ارزش نهادن به مناقشه بر سر بینش، رقابت بر سر تجزیه و تحلیل باملاحظه و بیطرفانه میبینند.
* وقتی مفسران روزنامههای جناح راست «سوت سگ» میزنند
به هر حال در بررسی نامزدهای ریاستجمهوری آمریکا، مفسران روزنامههای جناح راست، جایگاه ویژهای دارند که با استراتژی و ایجاد یک سری کلمات رمزی، خود را میهنپرست جلوه دادهاند اما در واقعیت این کلمات رمزی، «سوت سگ» برای مخالفان بوده است. (اصطلاح «سوت سگ» نوعی استعاره است و به سیاستهایی اطلاق میشود که در آنها از زبان رمزی استفاده میکنند. این زبان رمزی باعث میشود تا پیام سیاسی به مخاطب هدف منتقل شود بدون اینکه عموم مردم محتوای خاص پیام را بفهمند).
آنها برخلاف خواستههای صریح پدران بنیانگذار آمریکا و به نحوی که تمام مذاهب بزرگ دیگر دنیا و آنهایی که اعتقاد ندارند و یا دچار تردید هستند را مستثنی میکنند، از ارزشهای خانواده صحبت میکنند (در حالیکه در حقیقت، همجنسگرایان و خانوادههای از هم پاشیده را نکوهش میکنند). وقتی آنها از آزادی صحبت میکردند، در حقیقت منظورشان آزادسازی ثروتمندان از مالیاتها بود و در عین حال به دنبال ایفای نقش فعالتر در سیستمهای باروری زنان و یا تعیین مرگ و زندگی محکومین بودند.
آنها واژگانی ابداع کردند که به شعارهای تبلیغاتی مخالفان و دوستاران امروزی ترامپ تبدیل شدند. و البته در حال حاضر بسیاری از آنها در جهت مخالف حرکت میکنند و از هیولاهایی که خود ساختهاند وحشتزدهاند. آنها فرانکشتاینهایی هستند که جرات پذیرش مسئولیت این شکست ملی آشکار را ندارند.
اما از طرفی، وقتی ما هر یک از این ریشهها را دنبال میکنیم، همه آنها ما را به دورههایی میبرند که در آن، ایده رئیسجمهوری ترامپ (برای دمکراتها، جمهوریخواهان و افراد مستقل) غیرممکن بود.
یک چیز به تمام این نیروها سرعت بخشیده و این پیامد غیرقابل توضیح را ایجاد کرده است که البته توضیح علمی آن غیرممکن است. ظهور پدیده اتاق پژواک در رسانهها، به جداسازی گروهها از یکدیگر کمک کرده و طرزفکر ما را نسبت به آنها عمیقتر کرده است. گفت و گوهای بیوقفه در توییتر و رسانههای اجتماعی (جایی که ما بیشتر اخبار خود را از دوستانمان که ارزشهای مشترکی با آنها داریم، دریافت میکنیم) نیز مقصر هستند.
* محبوبیت ترامپ یعنی آمریکا بیمار است
اما اتفاق دیگری رخ داده است. پانزدهمین سالگرد 11 سپتامبر این مسئله را برای من مورد تاکید قرار میدهد. در حالیکه ما به طور دسته جمعی شاهد وقوع یک قساوت انسانی و تراژدی ملی بودیم، کل کشور برخلاف هر کشور دیگری در تاریخ مدرن، یک شوک روانی را تجربه کرد. این باعث شد تا ما بیشتر احساس آسیبپذیری کنیم و بیشتر از همیشه خود را در خطر ببینیم. این مسئله سطحی از ترس را ایجاد کرد که از سختترین روزهای جنگ سرد پیشی گرفت. 11 سپتامبر به ما ثابت کرد که تصور ما در مورد اینکه احتمالا از هر زمان دیگری از زمان جنگ جهانی دوم، امنتر و قویتر هستیم؛ با هیچ تهدید استراتژیک واقعی(به جز آنهایی که در داخل مرزهای خودمان وجود دارد) رو به رو نیستیم؛ و دشمنان ما، در عین حال که مهیب و ترسناک هستند، ضعیف، کوچک و محکوم به شکست هستند، کاملا اشتباه است.
حس ماندگار آسیبپذیری، حاکی از شدت ضربه روحی حاصل از واقعه 11 سپتامبر است. به علاوه نشان میدهد که شوکهای بعدی (به ویژه بحران مالی جهانی) این آسیب روحی و روانی را عمیقتر و شدیدتر کرده است. م ا به عنوان یک کشور، هنوز از اختلال استرس پس از سانحه رنج میبریم و ترامپ یکی از علایم این ناراحتی روحی است.