گفتگوی تفصیلی «نسیم آنلاین» با سیدعلی سادات فاطمی؛

هاشمی‌نژاد انجمن حجتیه را جریانی برای تضعیف امام خمینی(ره) می‌دانست/ می‌گفت کلاه سرم رفت وارد حزب شدم!

کدخبر: 2064548

ایشان می‌گفتند:« ما چون امکان ارتباط با آقا امام زمان(عج) را نداریم و کسانی هم که ارتباط دارند، نمی‌توانند علنی کنند، انجمن حجتیه عَلم امام زمان(عج) را برداشته و سر و صدا راه انداخته است که علمای بزرگی چون امام خمینی را با این حربه خانه نشین کند

گروه تاریخ « نسیم آنلاین »، محمدرضا کائینی- سید علی سادات فاطمی،داماد شهید حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی نژاد ویکی از رازآگاهان زندگی اوست.او درگفت وشنودی که پیش روی دارید،شمه ای از خاطرات خود ازآن شهید گرانمایه-که او را پدر معنوی خود می داند-را بیان داشته است.

نسیم آنلاین : جنابعالی از چه مقطعی وچگونه با شهید هاشمی نژاد آشناشدید؟از این آشنایی چه خاطره ای دارید؟

بسم الله الرحمن الرحیم.پدرم از قبل با ایشان آشنا بودند و رفت و آمد داشتیم و از نوجوانی، به ایشان علاقه و ارادت خاصی داشتم. در جریان خرداد سال 1342، این ارادت بیشتر شد. پدرم در سال 1343 در بیمارستان به دست مأموران ساواک به شهادت رسید و ما به مشهد رفتیم ودیگر در آنجا، خدمت شهید هاشمی‌نژاد بودیم. در مشهد صبح‌های جمعه در کانون بحث و انتقاد دینی و بعد از ظهرها در کانون بحث و انتقاد دینی در قوچان، در خدمتشان بودم و شب برمی‌گشتم.

چه ویژگی‌هایی در ایشان بود که شما را به ایشان علاقمند کرد؟

یکی از مسائلی که ایشان بسیار به آن تقید داشتند، نظافت و پاکیزگی بود. یک بار در قوچان در خانه دوستی مهمان بودیم. صاحبخانه گفت: دست‌هایم تمیز است و مرغ را خرد کرد و در ظرف همه گذاشت. یادم هست حاج‌آقا به آن غذا دست نزدند و بعد به رابط گفتند: این کار صاحبخانه صحیح نبود! بسیار به حفظ آداب و سلسله مراتب مقید بودند.

نسیم آنلاین : شهید هاشمی‌نژاد با جوانان ارتباط مؤثری داشتند.شما این جنبه را در رفتار ایشان چقدر نمایان دیدید؟

همین‌طور است. ایشان به‌قدری با جوانان صمیمی و مهربان بودند که جوانان جرئت پیدا می‌کردند هر سئوالی که داشتند از ایشان بپرسند و ایشان هم با دقت زیاد پاسخ می‌دادند. درواقع مخاطب اصلی تلاش های تبلیغی ایشان جوانان بودند،جوانانی که بعد هابه متولیان انقلاب وجمهوری اسلامی تبدیل شدند.

نسیم آنلاین : یکی از فرازهای دوره مبارزاتی شهید هاشمی‌نژاد حادثه «مسجد فیل» است. از آن ماجرا چه خاطراتی دارید؟

ما در همسایه گی خود، سید بزرگواری به اسم سرهنگ حجازی داشتیم که برای نماز جماعت همراه ایشان به مسجد می‌رفتم. ایشان گفت: همراه با دوستش باعث تبرئه شهید هاشمی‌نژاد از آن اتهام- که به خاطرش محکوم به اعدام شده بودند- شده بود. خیلی دلم می‌خواست قبل از فوت سرهنگ حجازی گفتگوی مفصلی در این باره با ایشان می‌کردم و در باره جزئیات قضیه از ایشان سئوال کنم، اما متأسفانه نرسیدم و ایشان تصادف کردند و از دنیا رفتند.به هرحال حکم اولیه دستگاه برای ایشان در ماجرای مسجد فیل اعدام بود وپس ازآن به دلایلی،ملغی شد.

نسیم آنلاین : چه شد که برای ازدواج، دختر ایشان را انتخاب کردید؟

سوای علاقه قلبی عمیقی که به ایشان داشتم، چون در متن مبارزات بودم، همیشه می‌خواستم فردی را انتخاب کنم که اگر از بین رفتم و اعدام شدم، دلایلش را بداند و بتواند حداقل به فرزندانم تفهیم کند چرا پدرشان اعدام شده است؟ خود شهید هاشمی‌نژاد هم الحمدلله به بنده علاقه و لطف داشتند. ایشان در واقع پدر معنوی من بودند.

نسیم آنلاین : از مراسم ازدواج بگویید؟چگونه برگزارشد؟

مراسم بسیار مختصر و ساده‌ای بود. آقای چمنی دوست مشترک شهید هاشمی‌نژاد و پدرم بودند و برگزاری مراسم را به عهده گرفتند. ناهاری تهیه کردند و در منزل خودشان عده‌ای از اقوام و همسایه‌ها را دعوت کردند. تعداد مهمان‌ها هم کم بود.ازدواج ما خیلی ساده برگزارشد.

نسیم آنلاین : فقط شما در دوران حیات ایشان، به دامادی این خانواده در آمدید؟

بله، بقیه دامادها بعد از سال 1363 و پس از شهادت ایشان وارد این خانواده شدند.

نسیم آنلاین : شما در چه سالی با دختر ایشان ازدواج کردید؟

سال 1354.

نسیم آنلاین : پس در جریان دستگیری سال 1354 شهید هستید. از آن ماجرا برایمان بگویید؟

آن موقع در مشهد نبودم و در تربت جام مسئول یک کارگاه ساختمانی بودم، اما در سال 1357 در تراس منزل شهید،همراه با سید محمدعلی ابطحی نشسته بودیم که مأمورین ساواک ریختند و خانه را گشتند! حاج‌آقا خانه نبودند. من که قبلاً چند بار با آنها روبر شده بودم، دیگر نگران نمی‌شدم و برایم عادی شده بود. همه سوراخ سنبه‌های خانه را گشتند! نگران قابلمه‌ای پر از اعلامیه امام بودم که در زیر زمین خانه جاسازی شده بود. مشغول سر و کله زدن با مأموران بودم که حاج‌آقا آمدند. رئیس گروه که حاج‌آقا را خیلی خوب می‌شناخت، با لحنی محترمانه گفت: باید تشریف بیاورید اداره! حاج‌آقا فرمودند: پس اجازه بدهید با خانواده خداحافظی کنم و بعد همراهتان بیایم. در این فاصله خیلی زیرکانه نامه بسیار مهمی را که امام برایشان فرستاده بودند، همراه با یک‌سری مدارک به حاج خانم سپردند! من هم انگار نه انگار که اصلاً خبر دارم قضیه از چه قرار است، پشت سر هم غر می‌زدم: اجازه نداده‌اند فوتبال جام جهانی را تماشا کنیم! در هر حال حاج‌آقا را بردند. خیلی خونسرد پرسیدم: «حاج‌آقا! برای فردا ظهر ناهار چه بپزیم؟» ایشان در جواب سئوال کردند: «مطمئنی مرا آزاد می‌کنند؟» پاسخ دادم: «شک نکنید. صد در صد!» همان شب به سراغ مرحوم حاج سید جواد تهرانی، مرحوم آیت‌الله فلسفی، مرحوم آیت‌الله مروارید ونهایتا مرحوم آیت الله العظمی آسید عبدالله شیرازی رفتم و کمک خواستم. معلوم شد مرحوم آیت‌الله طبسی و آقای تهامی را هم گرفته‌اند. در اثر فشار علما، حاج‌آقا را آزاد کردند و فردا ظهر به خانه آمدند!

نسیم آنلاین : ظاهراً خاطره جالبی هم از ملاقات ایشان با ولیان، استاندار خراسان دارید.داستان ازچه قرار بود؟

بله، در سال 1357، ولیان از ایشان می‌خواهد به دیدنش بروند. حاج‌آقا به باغ وکیل‌آباد می‌روند. رئیس ساواک و چند تن از سران رژیم حضور داشته‌اند. ولیان می‌پرسد: «چرا این کارها را می‌کنید؟» حاج‌آقا می‌گویند: «چون دارید کارهای خلاف شرع می‌کنید و ما هم به پیروی از مرجع تقلیدمان آیت‌الله خمینی در برابر شما می‌ایستیم و برایمان هم فرق نمی‌کند چه برایمان پیش بیاید!» ولیان رو به اطرافیانش می‌کند و می‌گوید: «اگر فقط یک نفر مثل این مرد در بین شما داشتم که این‌طور که او به آقای خمینی اعتقاد دارد، به شاه و من اعتقاد داشت، همه این سر و صداها را در کل خراسان می‌خواباندم!»برای حاج آقا وما-که بعدا جریان را از ایشان شنیدیم-این ماجرا جالب بود.

نسیم آنلاین : قطعاً موقعی که شهید هاشمی‌نژاد در زندان بودند به ملاقات ایشان می‌رفتید. از فضای زندان چه می‌گفتند؟

آن روزها فقط به اقوام درجه یک اجازه ملاقات می‌دادند. ایشان در زندان‌ شهربانیِ وکیل‌آباد بودند. آنجا جوان متدینی به اسم آقای خانی بود که بعضی روزها مسئول دادن اجازه برای ملاقات‌ها بود و به شهید هاشمی‌نژاد و مرحوم آقای طبسی و سایر زندانیان سیاسی، لطف خاصی داشت. در روزهای ملاقات مرا هم راه می‌داد. پسر دایی پدر و مادرم در مدرسه علوی درس خواند و بعد در رشته جامعه‌شناسی دانشگاه تهران قبول شد. او هم در زندان بود و شنیده بودم مارکسیست شده است. از حاج‌آقا می‌خواستم با او حرف بزنند، ولی حاج‌آقا می‌گفتند: مائوئیست شده است و گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست! از زندان که در آمد، خانواده‌اش از ترس اینکه نهایتا اعدام و اسباب آبروریزی نشود، او را به فرانسه فرستادند.

نسیم آنلاین : از فعالیت‌های انجمن حجتیه در مشهد و برخورد شهید هاشمی‌نژاد با آنها برایمان بگویید. خود شما هم با این انجمن آشنایی و برخوردی داشتید؟

بله،من از چهارده پانزده سالگی، به انجمن حجتیه می‌رفتم تا آداب و شعائر بهایی‌ها را یاد بگیرم و بتوانم درمیان آنها نفوذ کنم. خانه ما در محله سعدآباد مشهد،یعنی یک محله بهایی‌نشین بود. شهید هاشمی‌نژاد در آنجا هم سخنرانی پرشوری کردند و پرونده آنها را کم و بیش بستند. ایشان می‌گفتند:« ما چون امکان ارتباط با آقا امام زمان(عج) را نداریم و کسانی هم که ارتباط دارند، نمی‌توانند علنی کنند، انجمن حجتیه عَلم امام زمان(عج) را برداشته و سر و صدا راه انداخته است که علمای بزرگی چون امام خمینی را با این حربه خانه نشین کند». یادم هست آن موقع وقتی به حجتیه‌ای‌ها می‌گفتیم: مراجع استفاده از پپسی، روغن‌موتور اسو و... را که مال ثابت پاسال بهایی است و خرید آنها کمک به صهیونیست‌هاست ممنوع کرده‌اند، می‌گفتند:ما به این کارها کار نداریم! نکته عجیب این بود که در شرایطی که منبر شهید هاشمی‌نژاد را تعطیل می‌کردند، دولتی که حامی بهایی‌ها بود، به حجتیه‌ای‌ها خبر می‌داد بهایی‌ها در فلان جا جلسه گذاشته‌اند و بروید و جلسه‌شان را به هم بریزید! اما شهید هاشمی‌نژاد که علیه بهایی‌ها صحبت می‌کردند، ایشان را می‌خواستند و می‌پرسیدند: چرا علیه آنها حرف زده‌اید؟

نسیم آنلاین : ظاهراً در روز 22 بهمن همراه شهید هاشمی‌نژاد بودید. از آن روز چه خاطره‌ای دارید؟

در روز 22 بهمن در قائم‌شهر بودیم و ایشان سخنرانی کردند. هنوز رادیو اعلام نکرده بود انقلاب شده است. ایشان بالای منبر بود که رادیو اعلام کرد انقلاب اسلامی ایران پیروز شده است. یادداشتی نوشتم و دادم که به ایشان بدهند. ایشان هم بالای منبر اعلام و مردم شادی کردند. به خیابان رفتیم و مردم به طرف شهربانی به راه افتادند. بعد به بهشهر برگشتیم و دیدیم رئیس شهربانی دارد اسباب و اثاثیه‌اش را جمع می‌کند که به تهران برود! می‌گفت: می‌خواهم بروم ببینم تکلیفم چیست؟ شهید هاشمی‌نژاد پرس و جو کردند و مردم گفتند: آدم خوبی است. برای همین به او گفتند سر پستت بمان که به تو نیاز داریم، اما رئیس‌ ژاندارمری- که آدم ترسویی بود- فرار کرد!

نسیم آنلاین : اشاره‌ای هم به روحیات و ویژگی‌های خلقی شهید هاشمی‌نژاد کنید. خصال برجسته ایشان چه مواردی بودند؟

ایشان همیشه به من توصیه می‌کردند وارد هیچ حزب و گروهی نشو، چون استقلالت را از دست می‌دهی. از آن بدتر اینکه راحتت نمی‌گذارند و دائماً سعی می‌کنند به تو برچسب بزنند! طبق آیه قرآن همه حرف‌ها را بشنو و آنچه را که حسنه است پیروی کن. می‌پرسیدم: «پس چرا خودتان وارد حزب جمهوری شدید؟» می‌خندیدند و می‌گفتند: «به خدا کلاه سرم رفت! به من گفتند کار فرهنگی است، وگرنه من کجا و کار اجرایی کجا؟ ترجیح می‌دهم آزاد باشم و حرف‌هایم را آزادانه بزنم»

نسیم آنلاین : از شهادت ایشان چه خاطره‌ای دارید؟

قرار بود ایشان امام جمعه تهران شوند. می‌خواستم مادربزرگم را برای معالجه به تهران ببرم. به دفتر حزب رفتم که از ایشان خداحافظی کنم. عکسی در دفتر ایشان از شهید بهشتی قرار داشت که زیر آن نوشته بود: «بهشتی یک ملت بود!» گفتم: «حاج‌آقا! نکند زبانم لال فردا برای شما هم بنویسند: بود! شما را به خدا مراقب خودتان باشید. اوضاع خطرناکی است»، ولی متأسفانه ایشان اصلاً مراقب خودشان نبودند و می‌گفتند:«من کاره‌ای نیستم. چه کسی به من کار دارد؟» ولی واقعیت این بود که ایشان خار چشم دشمنان بودند. خداحافظی کردم و در حالی که واقعاً نگران بودم، رفتم. با ماشین به تهران رفتیم و در تهران خبر شهادت ایشان را شنیدیم و سریع با هواپیما برگشتیم. بعد هم که مراسم‌های مختلف بود و هزار تأسف و افسوس که انقلاب اسلامی چنین نیروی ارزشمندی را از دست داد.

نسیم آنلاین : و سخن آخر؟

شهید هاشمی‌نژاد در باره تاریخ اطلاعات وسیعی داشتند و همیشه می‌گفتند: پس از انقلاب و استقرار حکومت‌ها دشمنان دست به ترور شخصیت و ترور فیزیکی سران انقلاب می‌زنند. روزی که خبر شهادت شهید مطهری را دادند، ایشان فرمودند: «تا کی نوبت ما شود!» ایشان کاملاً مطمئن بودند شهید خواهند شد. البته شهید هاشمی‌نژاد به خواست خود و به بالاترین جایگاهی که برای انسان متصور است، رسیدند، اما حسرت مجالست و همکاری با انسانی شریف، با اراده، مخلص، مؤمن و آگاه به دل ما ماند.

ارسال نظر: