سیره شهید مصطفی خمینی در گفتگوی تفصیلی با آیتالله گرامی:
آقا مصطفی، سال ۴۲ گفت آقای شریعتمداری لبه پرتگاه است/ علاقه امام به وی، بینظیر بود
در سال ۴۲ و قبل از این که امام به زندان بروند، در قضیه آقای شریعتمداری و دارالتبلیغ یادم هست که حاج آقا مصطفی(ره) میگفت:« آقای شریعتمداری لب پرتگاه است و یک تکان بخورد، پایین میافتد. ما نمیخواهیم این طور بشود، ولی خودش دارد این کار را میکند!»
گروه تاریخ « نسیم آنلاین »- حضور مؤثر و کارآمد شهید آیتالله سید مصطفی خمینی در جوار رهبری نهضت اسلامی و نیز هدایت امور آن در مقطع دستگیری حضرت امام(ره) و نیز ادارة موفق بیت ایشان در این مقطع، از فصول درخشان و ماندگار در تاریخ مجاهدات عملی اوست.
در گفتوشنود حاضر، آیتالله محمدعلی گرامی از شاگردان پرسابقه امام راحل و نیز دوستان شهید حاج آقا مصطفی(ره)، خاطرات جذاب و ناگفتهای را در این باره مطرح کرده اند. استاد گرامی از فعالین نهضت امام بودند و در این مسیر بارها زندان و تبعید را تجربه نمودهاند.
از نحوه آشناییتان با شهید حاج آقا مصطفی(ره) بگویید؟جنابعالی چگونه با ایشان آشنا شدید؟بسم الله الرحمن الرحیم.مرحوم آقای حاج آقا مصطفی(رضوان الله تعالی علیه) متولد قم بود و لذا آشنایی به این جهت از قبل وجود داشت، ولی آشنایی به معنای ارتباط، حدود شصت سال قبل، یعنی در سالهای 35 و 36 که من به درس خارج امام میرفتم، پیش آمد. آقا مصطفی درس اصول پدرش را میآمد، ولی درس فقه ایشان را شرکت نمیکرد و درس مرحوم آقای داماد را میرفت، ولی من فقه و اصول را درس حضرت امام(ره) میرفتم. شبها هم گاهی برای نماز آقای اراکی به فیضیه میآمد و یادم هست که با صدای بلند صحبت و بحث میکرد. من آنجا او را میدیدم که خیلی هم به من محبت داشت.
از حالات روحی ایشان خاطرهای دارید؟انسان در سنوات مختلف حالات گوناگونی دارد. مثلاً خود مرا، روزگاری در حوزه منطقی میدانستند به این تعبیر که میگفتند: در منطق استاد است! پس از چند سال همین شهرت را در فلسفه پیدا کردم و گاهی در فقه و اصول. حاج آقا مصطفی(ره) هم از این قاعده مستثنی نبود. از نظر روحی یادم هست که خیلی پرجنبوجوش و شلوغ بود و خلاصه به خاطر این شلوغی و برخوردها و صحبتکردنها، معروف بود، ولی همان موقعها که در ظاهر شلوغ بود، در درس و مطالعه و عبادت بسیار تأمل و طمأنینه داشت. خیلی آدم خوبی بود. ذاتاً عصبی مزاج بود، ولی انصافاً انسان خوبی بود. وقتی هم که مرجعیت امام شروع شد، واقعاً برای ایشان پشتوانهای بود. عواطف آن دو نسبت به هم را در جای دیگری ندیدم که بتوانم مقایسه کنم.
از دستگیری حضرت امام(ره) و نقش حاج آقا مصطفی(ره) در ساماندهی امور نهضت در غیاب ایشان چه خاطرهای دارید؟روز عاشورا بود و امام قصد داشتند سخنرانی کنند. من از طریق حاج آقا مصطفی(ره) پیشنهاد کردم چهار ماشین، اطراف ماشین حضرت امام(ره) را بگیرند و جمعیت در اطراف باشند. حضرت امام(ره) فرمودند: «نه، میخواهم همه چیز ساده باشد» بعد در ماشینی نشستند که سرش باز بود و جمعیت هم دور ماشین را گرفت. آقا مصطفی در فیضیه بالای پله ایستاده بود و من هم نزدیکش بودم. آن روز وقتی امام حملات مستقیم و صریح خود را به شاه شروع کردند، احساس کردم، آقا مصطفی کمی نگران شد و گفت، «بروید به آقا بگویید که وقت نماز آقای اراکی است و میخواهند برای نماز بیایند. بهتر است آقا صحبتهایشان را تمام کنند!» حضرت امام(ره) اگر هم شنیدند، به هر حال اعتنایی نکردند و حرفهای خودشان را زدند. امام انصافاً شخصیت دیگری داشتند. موجود بسیار عجیبی بودند. سوای جنبههای عرفانی و معنوی، در ظاهر هم رفتار و منش دیگری داشتند. حاج آقا مصطفی(ره) قبل از شروع سخنرانی به من گفت: «به امام بگویید سخنرانیتان که تمام شد، شما دعا نکنید و دعا را بدهید آقای الیاسی بگوید.» خدا رحمت کند آقای الیاسی اخیراً فوت کرد. حضرت امام(ره) هم قبول کردند و آقای الیاسی همان پایین منبر دعا کرد و بعد هم ممنوعالمنبر شد!
قبل از آن که به دستگیری حضرت امام(ره) و نقش حاج آقا مصطفی(ره) در اداره امور در غیبت ایشان بپردازیم، خاطراتی را درباره نحوه برخورد حضرت امام(ره) با عامه مردم بیان کنید.قبل از اینکه امام را دستگیر کنند و به زندان ببرند، در همان ایام حدود ساعت یکونیم، دو بعداز ظهر بود که تصادفاً رفتم بیت امام و دیدم کارگران چاپخانه برای دیدن ایشان آمدهاند. دهه محرم بود و از صبح تا ظهر در آنجا مجلس روضه برگزار میشد و امام قطعاً خسته بودند. ما که جوان بودیم اگر کسی در آن وقت روز میآمد، حاضر نبودیم به ملاقاتش بیاییم، اما حضرت امام(ره) همیشه آمادگی داشتند و بیت ایشان حاجب و دربان نداشت.
از رابطه حضرت امام(ره) با سایر بیوت در آغاز نهضت و نقش حاج آقا مصطفی(ره) در تنظیم این روابط چه خاطراتی دارید؟در سال 42 و قبل از این که امام به زندان بروند، در قضیه آقای شریعتمداری و دارالتبلیغ یادم هست که حاج آقا مصطفی(ره) میگفت:« آقای شریعتمداری لب پرتگاه است و یک تکان بخورد، پایین میافتد. ما نمیخواهیم این طور بشود، ولی خودش دارد این کار را میکند!» حاج آقا مصطفی(ره) انصافاً پشتوانهای برای افکار و آرمان حضرت امام(ره) بود، بهخصوص در اینگونه مسائل داخلی که به اعتقاد من بسیار دشوارتر از درگیری با دولت است، چون دولت به فساد شهرت دارد و درگیری با او، آسان است، ولی درگیری داخلی بسیار دشوار و دردناک است، برای همین کسانی که روحانی هستند، پیوسته دعایشان این است که پروردگارا! هیچ وقت شرایطی پیش نیاور که ما با روحانی دیگری درگیر شویم. این قدر این کار، دشوار است.
از واکنش حاج آقا مصطفی(ره) پس از دستگیری حضرت امام(ره) میفرمودید؟بله، بار اول که امام را دستگیر کردند، من خیلی ناراحت بودم و به منزل آقای زنجانی، پدر حاجآقا موسی رفتم که علما در آنجا جمع شده بودند. حاج آقا مصطفی(ره) آن روز آنجا نیامد و مستقیم به منزل آقای مرعشی رفت و ظاهراً همراه ایشان به صحن مطهر آمد و روی منبر ایستاد و سخنرانی مفصلی کرد. یادم هست که خطاب به مردم گفت: «از شما تشکر میکنم که به خاطر پدر پیر من اینجا جمع شدهاید!» وقتی این را گفت، مردم بسیار گریه کردند. پس از دستگیری حضرت امام(ره) عملاً اداره بیت و امور دیگر به عهده حاج آقا مصطفی(ره) بود.
پس از آزادی حضرت امام(ره) از زندان، حاج آقا مصطفی(ره) تا چه میزان در پیشبرد نهضت و حفظ سلامتی امام(ره) نقش داشتند؟
آن روز را فراموش نمیکنم که وقتی حضرت امام(ره) از زندان آمدند، جمعیت کثیری به دیدن ایشان آمدند. امام کنار پنجره ایستاده بودند و جمعیت میآمدند و دست ایشان را میبوسیدند و میرفتند و امام مجبور بودند خم شوند. حاج آقا مصطفی(ره) کنار پدرش ایستاده بود ودائماً کمر او را میمالید که خیلی اذیت نشود. رابطه این پدر و پسر واقعاً عجیب بود. گاهی هم میدیدم که مطالبی را در گوش امام(ره) میگوید که معلوم بود اسرار امام با اوست.
شما در مقطع آغازین نهضت شاهد جلوههای گویایی از صلابت و استقامت حاج آقا مصطفی(ره) بودهاید. شنیدن برخی خاطرات شما در این مورد برای ما مغتنم است؟من از ایشان کارهای شگفتآور فراوان دیدهام که واقعاً از یک بشر عادی بعید است. آن سال هنگامی که عمّال رژیم به مدرسه فیضیه ریختند و آن فاجعه را به بار آوردند، همه بیوت علما بسته بودند و کسی را راه نمیدادند. امام از صبح اول وقت میآمدند و در بیرونی مینشستند و هر ده نفر که میآمدند، ایشان برایشان سخنرانی میکردند. در دوره عمر امام چیزهایی دیدیم که واقعاً جاهای دیگر ندیدیم. اصلاً نمیشود مقایسه کرد. این خاطره مرا به یاد یکی از اساتیدم مرحوم ستوده اراکی انداخت که شبها پیش ایشان قوانین میخواندیم. یک جمع حدوداً سی نفره بودیم. یک شب استاد یکربع بیست دقیقهای دیر آمد. ما خیلی تعجب کردیم چون واقعاً انسان بسیار منظم و وقتشناسی بود. وقتی آمد عذرخواهی کرد و گفت، «ببخشید! دختر هشتسالهای داشتم که فوت کرد. رفته بودم او را به خاک بسپارم و بیایم، این مقدار دیر شد.» و بعد هم با نهایت آرامش، درسش را گفت. همان روزها در جایی خواندم که کندی رئیسجمهور آمریکا که اتفاقاٌ جزو رئیسجمهورهای قوی آنجاست، آمده بود سخنرانی کند و گفته بود که: «امروز حال ندارم حرف بزنم، چون دخترم سگی داشت. سگش مرده و او ناراحت است و من هم نمیتوانم حرف بزنم.» مقایسه روحیات و قدرت روحی یک استاد حوزه ما و رئیسجمهوری آمریکا، کار دشواری نیست. قدرت روحی آقای خمینی که اصلاً با هیچ کس قابل مقایسه نیست. نمونهاش کار حیرتانگیزی بود که ایشان در روز اعلام حکومت نظامی کردند. خاطره دیگرم این است که روز چهلم دستگیری حضرت امام(ره) رفتم خانهشان. حاج آقا مصطفی(ره) و آقای شهاب اشراقی بودند. آقا شهاب گفت چهار نفر از آقایان تأیید کردهاند که آقا مرجع هستند تا نشود محاکمهشان کرد. من به حسب اعتقاد آن موقعها که البته اشتباه بود، شروع کردم با او دعوا کردن که امام(ره) مرجعیتش نیاز به اینها ندارد که بنویسند. این برای امام، سبک است. آقا شهاب میگفت، «نه! باید بنویسند.» خلاصه بگومگوی من و ایشان بالا گرفت و کار به دعوا کشید.
آقا شهاب میگفت: بعداً تکلیفت را معلوم میکنم! من به او گفتم، «تو که کارهای نیستی و لابد میخواهی به ساواک بگویی. خلاصه خیلی وضعیت بدی شد و من قهر کردم و بیرون آمدم. حاج آقا مصطفی(ره) در تمام این مدت سکوت محض کرده بود. رفقایش میگفتند آدم عصبانی است، ولی من آن روز جز سکوت محض ندیدم. وقتی آمدم بیرون دنبالم آمد و گفت، «پدرم که نیستند. درست نیست مرا تنها بگذارید. او از روی ترسش این حرفها را میزند. شما به دل نگیرید.» بعد هم گفت، «شما و یکی از رفقایتان فردا برای ناهار بیایید منزل من.» من و آقای مصباح خیلی رفیق بودیم و رفتیم منزل حاج آقا مصطفی(ره) که در زیرزمین منزلش از ما پذیرایی میکرد و از هر دری سخن راندیم. خیلی گرم و عاطفی بود. البته گاهی هم عصبانی میشد، ولی محبت و عاطفهاش حرف نداشت.
امور بیت حضرت امام(ره) در غیبت ایشان چگونه اداره میشد؟بسیار عالی. همه کاره حاج آقا مصطفی(ره) بود. جلسات روضه قطع نمیشدند و ایشان شخصاً به مراجعات دیگر پاسخ میدادند. غیر از او کسی در بیت نبود، بنابراین به همه امور باید میرسید. با هدایت و سرپرستی حاج آقا مصطفی(ره)، رابطه بیت با بیوت سایر علما با قدرت بود. با مرحوم آیتالله نجفی که رفیق بود و معارضهای نداشت. آیتالله نجفی روحیتاً سلم بود و با هیچکس معارضهای نداشت. کارش همه این بود که عبادت کند، حرم برود، یاد اهل بیت و خدا باشد و در مواقع لزوم به نفع امام اعلامیه بدهد و صحبت کند. اما برخی از وابستگان به بیوت آقای شریعتمداری کارشکنی میکردند.
پس از دستگیری حضرت امام(ره)، حاج آقا مصطفی(ره) را نیز دستگیر و پس از مدتی به قید التزام آزاد کردند. از رفتار ایشان پس از آزادی خاطراتی را نقل کنید.وقتی حضرت امام(ره) را دستگیر کردند، بعد از مدتی سراغ او آمدند. بعد که آزادش کردند، تعهد گرفتند که شلوغ نکند، اما نشان به آن نشان که به محض اینکه آزاد شد، تظاهرات مفصلی به راه افتاد. یادم هست در خیابان ارم غوغایی بود. حاج آقا مصطفی(ره) پس از آزاد شدن، آمد سر درس آقای مرعشی نجفی. من هم آنجا بودم و بعد هم آمدیم میان جمعیت. از او التزام گرفته بودند که پس از چند روز برگردد و خود را معرفی کند. او با همه و از جمله با من مشورت کرد. من گفتم نروید، چون حالا که آمدهاید، حوزه شوری پیدا کرده است. او هم نرفت. سرهنگ مولوی تلفن زد به او حرفهای زشتی زد. حاج آقا مصطفی(ره) هم خیلی خوب به خدمتش رسید. سرهنگ مولوی آدم با نفوذ و با قدرتی بود و دستور داد بیایند و او را دستگیر کنند و بعد هم که تبعیدش کردند و نزد امام رفت.
از اقامت حضرت امام(ره) و وضعیت بیت ایشان در نجف نکاتی را ذکر کنید؟در نجف بیوتاتی بودند که شاه میخواست از آنها استفاده کند، به خصوص بیت مرحوم آیتالله حکیم. خود آقای حکیم مرد بزرگی بود، ولی بیت ایشان با مبارزات مخالف بود. حاج آقا مصطفی(ره) طوری با این بیوت حشر و نشر میکرد که همه از شدت مخالفتشان کم میشد و در واقع سرجایشان مینشستند. حاج آقا مصطفی(ره) خیلی به درد امام میخورد.
از علاقه و توجه حضرت امام(ره) به حاج آقا مصطفی(ره) چه خاطرات دیگری دارید؟حضرت امام(ره) خیلی به او عنایت داشت و میفرمود که مصطفی امید آینده اسلام بود. امام از نظر علمی هم خیلی به او توجه داشتند. درس اصول امام را همیشه و این اواخر درس فقه هم میآمد و از اشکالکنندگان اصلی بود. صحبتی بود که رفته بود سوریه و حضرت امام(ره) دائماً از آقای اشراقی میپرسیدند، «هواپیمایش نشسته؟ سالم است؟» یک بار دست او شکسته بود. شکستهبندی را در محله جدّای قم که در سال 44 پای مرا که دررفته بود، جا انداخت، آورده بودند برای شکستگی دست آقا مصطفی. این مرد بقال بود و به خاطر خدا این کار را میکرد و پول هم نمیگرفت. وقتی دست حاج آقا مصطفی(ره) را جا میاندازد، امام به او میگویند، «دعا کن ما هم بتوانیم کاری کنیم و از دستمان کاری بربیاید.» امام همیشه درنامههایشان از نجف این را به همه مینوشتند. یکی جواب داده بود، «آقا! شما کاری کردید کارستان.» در هر حال امام عنایت و امید بسیار ویژهای به حاج آقا مصطفی(ره) داشتند.
ارتباط شما با نجف از چه طریق بود؟من از سال 44 ممنوعالخروج بودم تا هنگام انقلاب و حال و حوصله رفتن به صورت قاچاق را هم نداشتم، چون در اطراف بصره، آنهایی را که به صورت قاچاق میرفتند، میگرفتند و زندانی میکردند و من نمیتوانستم تحمل کنم. مضافاً بر اینکه با آن توهینهایی که میکردند اصلاً مطمئن نبودم که این کار مشروع باشد. اما با حضرت امام(ره) از طریق مکاتبات یا پیامهای شفاهی ارتباط داشتم، همینطور با حاج آقا مصطفی(ره) و یکی از نامههای ایشان را در خاطراتم آوردهام.
خلقوخو و وجهه علمی حاج آقا مصطفی(ره) را بیان کنید.از نظر علمی من شاگرد امام بودم نه شاگرد او، اما در سر درس نزدیک هم بودیم. حرفهای بادقتی میگفت. بعدها که کتابهایش چاپ شدند و کتابهای اصول و تفسیر و فلسفهاش را مطالعه کردم، دیدم که با آن سن کم حاشیه خوبی بر عروه نوشته. با آقای فاضل لنکرانی و آقای شهاب هم مباحثه بودند. از نظر خلق و خو هم که بسیار شجاع و مبارز و دقیق بود. در جمعی که همیشه پای پیاده به کربلا میرفتند، بسیار متواضع بود و خاطرات خوشی در اذهان گذاشته است. او با اینکه از لحاظ علمی و مرتبه فرزند امام بودن و مجتهد بودن بالا بود، اما بهراحتی با افراد فرودست و پایین همنشینی میکرد. او از سویی، با نهایت صلابت در مقابل فشارهای رژیم میایستاد و از آرمان امام دفاع میکرد و از سوی دیگر بهقدری متواضع و با محبت بود که هر کسی از هر طبقهای میتوانست بیاید و حرفش را به او بزند.
شما چگونه از رحلت ایشان باخبر شدید؟آیتالله آسید محمدصادق روحانی تلفن زد و به من گفت، «چه خبر داری از حاج آقا مصطفی؟» گفتم، «چطور مگر؟» گفت: «گمانم حاج آقا مصطفی فوت کرده!» ظاهراً ایشان از طریق فرزندش از پاریس مطلع شده بود. زنگ زدم به آقای حاج آقامرتضی حائری و جریان را پرسیدم. گفت: خبر ندارد. شروع کردند به تلفن زدن به نجف، در بیت امام در قم هم کسی خبری نداشت. آقای آشیخ محمدرضای توسلی تلفن زد به من که: «فلانی! از تو چنین مطلبی نقل شده. اگر راست نباشد، میدانی که چه عوارض بدی دارد؟» گفتم، «خب! بروید تحقیق کنید!» هیچکس خبر نداشت جز آقای روحانی که به من خبر داد.
از رویدادهای پس از رحلت ایشان به ویژه برگزاری مجالس فاتحه در قم و پیامدهای آن چه خاطراتی دارید؟من در تمام مجالس ختم حضور داشتم. در اولین جلسه هم که در مسجد اعظم قم تشکیل شد، دم در ایستاده بودم و فقط قرآن تلاوت میشد. آقای گلپایگانی گفتند سخنرانی شود. در کرمانشاه، مرحوم شهید اشرفی اصفهانی از من دعوت کرد که برای سخنرانی در مجلس ترحیم آنجا بروم و دو اتوبوس پر از عزاداران را هم همراه من فرستادند. در آنجا سخنرانی داغی کردم، ظاهراً نوار آن به نجف رسیده بود. آقای اشرفی میگفت که حضرت امام(ره) نوارم را شنیده و بسیار متأثر شده بودند. در آنجا من ضمن تفسیر آیه ذلک الکتاب لاریب فیه... بسیاری از ناگفتنیها را گفته بودم.
بعدها از علت فوت ایشان چه چیزهایی متوجه شدید؟برای من چیزی اثبات نشد. حاج آقا مصطفی ناراحتی قلبی و تنفسی نداشت یا حداقل مشهود نبود، بعضیها میگویند در اثر چاقی بوده. پدر همسرش هم میگفت کسالتی نداشت. بر اساس حرف خادمهاش میگویند در آخرین جلسه، دو نفر نزد او بودهاند و بعد هم دیدهاند که از بینی و گوشش خون آمده. بعضیها میگویند سکته کرده. در هر حال میخواستند بدنش را تشریح کنند که حضرت امام(ره) اجازه ندادند. علت مرگ دکتر شریعتی هم بالاخره معلوم نشد. در هر حال انسان وارسته، عالم و دقیقی بود. خدا رحمتش کند.