منش اخلاقی-سیاسی مرحوم عسکراولادی در گفتگوی تفصیلی با حبیبالله توسلی:
عسگراولادی حتی دشمنانش را هم دوست داشت/ کوچکترین شأنی برای خود قائل نبود
حبیب الله توسلی در گفتگوی تفصیلی با «نسیم آنلاین» ناگفته هایی از مقاطع مختلف زندگی مرحوم حبیب الله عسگراولادی و مسائل مختلف سیاسی از انفجار نخست وزیری تا شایعات پیرامون ثروت وی را بیان کرد.
گروه تاریخ « نسیم آنلاین »- رابطه فامیلی، ارادت وافر و همگامی مداوم حبیب الله توسلی با استاد عسگراولادی، موجد شناختی از آن بزرگوار شده که بخش هایی از آن در گفتگوی پیش روی آمده است. درس های اخلاقی این خاطره ها، در شرایطی که جامعه ما در بسیاری از عرصه ها با بحران اخلاق مواجه است، بس آگاهی بخش و درس آموز تواند بود.
مناسب است که درآغاز این گفتگو، از قدیمی ترین خاطرات و روابطی که با مرحوم استاد عسگراولادی داشتید، نکاتی را بیان بفرمائید.بسم الله الرحمن الرحیم.در پاسخ به سوال جنابعالی باید عرض کنم که ما قبل از هر چیز، با هم نسبت فامیلی داریم. ایشان پسرعمه پدرم و پانزده سال از من بزرگتر بودند. این آشنائی به سالهای 38، 39 و 40 برمیگردد. آن روزها روابط رنگ مذهبی داشتند و ایشان ما را که نوجوان بودیم، راهنمائی میکردند. در تمام مهمانیها و رفت و آمدهای فامیلی، تمام توجه ایشان به مسائل دینی بود.
این تذکرات فقط در جلسات خانوادگی بود یا همراه ایشان به مسجد امینالدوله هم میرفتید؟خیر، بیشتر در جلسات خانوادگی ایشان را میدیدم. سنم کم بود و وقتی کلاس ششم ابتدائی را تمام کردم، سر کار رفتم. کارم فنی بود و با بازار و مسجد امینالدوله رابطهای نداشتم.ما سه خانواده ـ عسگراولادی، توسلی و خرّمی ـ بودیم که با هم ارتباط صمیمانهای داشتیم و هر سه هم پایبند دین و مقید به برگزاری مراسم مذهبی بودیم. این سه خانواده، همیشه به برگزاری جلسات روضهخوانی و عزاداری حضرت سیدالشهدا(ع) اهتمام داشتند و دهه محرم را حتماً برگزار میکردند. مرحوم عسگراولادی همواره در این عرصهها نقش شاخصی داشتند.
از کی به شکل جدی وارد جریانِ فعالیتها و مبارزات سیاسی ایشان شدید؟از سال 38. منزل مرحوم حاج ابوالفضل حاج حیدری ـ خواهرزاده مرحوم عسگراولادی ـ نزدیک به محل کار ما بود وایشان همیشه پیش ما میآمد. مرحوم عسگراولادی به منزل برادر مرحوم حاج حیدری در سهراه امین حضور رفت و آمد میکرد و ما بیشتر ایشان را در آنجا میدیدیم. تا یک سال قبل از دستگیری ایشان، بیشتر در آنجا همدیگر را میدیدیم، ولی بعد از دستگیری ارتباط ما قطع شد.
پس از آزادی ایشان از زندان در سال 55 روابط به چه شکل بود؟در آن روزها شاید من یکی از نزدیکترین افراد به ایشان بودم. در آن موقع در دماوند جلساتی را برگزار میکردیم که جوانان در آن شرکت داشتند و غیر از دیدارهای فامیلی، این جلسات هم مهمترین امکان برای ارتباط با ایشان بود، چون من مسئولیت بردن و آوردن ایشان به این جلسات را که بیشتر نوعی کلاس درس بود به عهده داشتم.
در تهران هم چنین جلساتی تشکیل میشدند؟خیر، جلسات درسی به این شکل نبود و بیشتر جلسات ایشان بعد از آزادی از زندان در دماوند بود.با اوجگیری انقلاب، این جلسات هم بیش از پیش رنگ و بوی سیاسی گرفتند. بعد هم راهپیمائیها شروع شدند و با شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به اوج خود رسیدند. ایشان نقش مهمی در تدارک راهپیمائیها داشتند و تصمیمگیریها با ایشان بود ، تقسیم مسئولیتها را به عهده داشتند و ما هم در این زمینه مشارکت می کردیم تا وقتی حضرت امام به پاریس رفتند، مرحوم عسگراولادی هم پس از جلساتی که با شهید مطهری و شهید بهشتی داشتند، به پاریس رفتند.
شما هم در آن جلسات حضور داشتید؟خیر، ولی اطلاعات آن جلسات به ما منتقل میشد. با اوجگیری انقلاب، منزل ما در انتهای کوچه شهید دیالمه، مرکز فعالیت جمعیت مؤتلفه شد. بعدها این منزل را به مدرسه شهدای مؤتلفه تبدیل کردیم. از اینجا بود که رابطه ما با مرحوم عسگراولادی بسیار صمیمانهتر شد و همواره گوش به زنگ بودم تا دستورات ایشان را اجرا کنم.در همین خانه کارهای کمیته حفاظت یا انتظامات کمیته استقبال از حضرت امام را انجام میدادیم. من هم جزو کمیته انتظامات بودم. در آنجا بازوبندهائی را برای کسانی که مسئولیت انتظامات را به عهده داشتند، طراحی، تهیه، بستهبندی و توزیع کردیم. وقتی آمدن حضرت امام یک هفته عقب افتاد، نگران شدیم که نکند طرح این بازوبندها لو رفته باشد و عوامل دشمن نظیر آن را تهیه کنند و قاتی جمعیت شوند و کنترل کار از دست ما بیرون برود. اصلاً تصورش را هم نمیکردیم موج جمعیت چنان عظیم باشد که اساساً انتظامات، به آن صورتی که برنامهریزی کرده بودیم، معنا پیدا نکند.در هر حال در مرحله دوم یکسری بازوبند سبز تهیه کردیم.
از حال و هوای مرحوم عسگراولادی در آن ایام چه خاطرهای دارید؟ایشان بیشتر به چه نکاتی توجه داشتند یا توجه می دادند؟وقتی حضرت امام آمدند و در مدرسه علوی مستقر شدند، ایام بسیار سختی برایشان می گذشت، چون افراد و گروههای مختلف را میشناخت و سعی میکرد آنهائی را که مشکوک بودند، از اطراف امام دور کند. در ایامی که مردم به ملاقات امام میآمدند، مرحوم عسگراولادی بسیار نگران بود و روزهای خیلی سختی را میگذراند. آن روزها بین ایشان، شهید اسلامی و نفر سومی ـ که نمیتوانم اسمش را ببرم ـ بحثی پیش آمد. این سه نفر 48 ساعت در خانه ما بودند و بحث را دنبال کردند و آخر سر هم نتیجه درستی نگرفتند. به هر حال ارتباط ایشان با دفتر امام بسیار نزدیک بود و در کنار شهید مطهری و دیگران به امور رسیدگی میکردند، از جمله ملاقاتها را سامان میدادند.
پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، مرحوم عسگراولادی مسئولیتهای مختلفی را پذیرفتند. از آن دوره برایمان بگوئید؟بله، مسئله انتخاب وکلای مجلس و وزرا بود. به نظر من بهترین مجالس ما، مجالس اول و دوم بودند و گرفتاریها از مجلس سوم شروع شد! مرحوم عسگراولادی ابتدا سرپرست اوقاف شد و در دوره شهید رجائی هم مسئولیت وزارت بازرگانی به عهده ایشان قرار گرفت. در دوره چهارم مجلس هم، نماینده شد. در دوران وزارت بازرگانی، مرحوم شفیق، شهید اسلامی و دوستان دیگری به ایشان کمک میکردند. من هم در کنارشان بودم و مسئولیتهائی به عهدهام قرار گرفت. هفده شرکت به حال خود رها شده بودند و کارگرها همه بیکار! ایشان شورائی به نام مدیریت شرکتها را تشکیل و به من مأموریت داد دو باره کارخانهها را راه بیندازم. محیطهای کارگری را دوست داشتم، به همین دلیل خیلی زود به کارگرها نزدیک شدم تا با کمک خودشان، کارخانهها را دو باره دایر کنیم. از آن طرف هم قرار شد وزارت بازرگانی، مواد اولیه لازم را به کارخانهها برساند. قرار شد مدیران کارخانهها خودشان آنجاها را اداره کنند و ما فقط کمکشان کنیم و به کارها سر و سامان بدهیم.
در جریان راهاندازی این کارخانهها مهمترین کاری که صورت گرفت، چه بود؟راهاندازی کارخانه «پرسیلند» که سیلندر تولید میکرد و ظرف شش ماهی که تعطیل شده بود، سیلندر دانه 3 تومان، به 300 تومان رسیده بود! و راهاندازی این کارخانه خیلی به نظام کمک کرد.
ظاهراً در ماجرای انفجار دفتر نخستوزیری، ایشان هم جزو لیستی بود که قرار بود درآن جلسه شرکت کند.دراین باره چه اطلاعاتی دارید؟بله، در مقطعی که در وزارت بازرگانی بودم ، ایشان موقع ناهار لطف میکرد و صدایم میزد و با محافظهای ایشان دور یک میز ناهار میخوردیم. در روز انفجار نخستوزیری حدود ده بار به ایشان زنگ زدند که زودتر به جلسه بیائید، دارد دیر میشود. ایشان شک کرده بود و کمی با تأخیر رفته بود که درست پشت در نخستوزیری که رسید، انفجار اتفاق افتاد. آن شب ایشان یکسره به منزل ما رفته بود. به خاطر کار تعاونیِ اتحادیه، تا نزدیک به ساعت ده شب، نرسیدم به خانه بروم. وقتی رفتم، دیدم همه جا محافظ گذاشتهاند! خیلی تعجب کردم. وارد خانه که شدم کمی با من شوخی کرد و گفت: آمدهایم خانهات را مصادره کنیم! معلوم شد در قضیه نخستوزیری جزو لیستی بود که قرار بود ترور شود. خدا نخواست و ایشان باقی ماند تا همچنان به محرومان خدمت کند.
از حادثه ترور سال 63 ایشان خاطرهای دارید؟
بله، در آن دوره بهخصوص از طرف بخشی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی که ریاستشان با آقای کروبی بود، به ایشان هجمه زیادی میشد و میگفتند: ثروت زیادی دارد و آپارتمانسازی میکند. کمی قبل از آن ایشان ترور شد و به بیمارستان 3 شعبان منتقل شدند. بعد از ترخیص به منزل ما آمدند، چون حفاظت خواسته بود کسی از محل اقامت ایشان باخبر نشود. حتی خود ما هم خبر نداشتیم. دیدیم در زدند و ایشان را از آمبولانس پیاده کردند و آوردند. حتی پزشک هم همان جا میآمد و ایشان را معاینه میکرد. آن روزها در خانه ایشان طوری نبود که ماشین بتواند داخل خانه برود. قرار شد خانه بازسازی شود که ماشین را بشود داخل برد. ایشان برای این کار، از صندوق کوثر درخواست وام کرد. آنجا که متوجه قضیه نبودند ضامن خواستند. ایشان زنگ زد به من که: فلانی! الان یک نفر سفته میآورد، من 120 هزار تومان از صندوق کوثر درخواست کردهام، ضامن میخواهند، شما لطف کن پشت این سفتهها را امضا کن! واقعاً شرمنده شدم. پشت سفتهها را امضا کردم و همراه یک چک 120 هزار تومانی فرستادم و گفتم شما چک را نقد کنید و سفتهها بردارید. پیغام فرستاد که انشاءالله خدا به تو برکت بدهد، من با همان وام راحتترم! چک هم ماند پهلوی خودشان و پس نفرستادند. نمیدانم آن روز مسئول صندوق چه کسی بود که از آقای عسگراولادی ضامن خواسته بود، اما ایشان بدون هیچ اعتراض و توضیحی، ضامنی را که خواسته بودند، فراهم کرده بود!
شما در کمیته امداد هم با ایشان همکاری کردید؟مسئولیت نداشتم، ولی به ایشان کمک میکردم، مخصوصاً اموری را که نباید در جمع مطرح میشدند و باید در حفظ حرمتها دقت میشد، به من ارجاع میدادند.
نقشتان در صندوق تعاون صنفی چه بود؟موقعی که حضرت امام دراین باره به شهید محلاتی، مرحوم عسگراولادی و مرحوم ربانی حکم دادند، برای سامان دادن به صندوق دوازده نفر دعوت شدند که یکی از آنها من بودم. در تمام طول سال، صبحها و بعدازظهرهای جمعه در صندوق حضور داشتم. اواسط هفته هم هر وقت تماس میگرفتند میرفتم.
ذکر این نکته را در اینجا ضروری میدانم که پدرخانم بنده، مرحوم عبدالله توسلی، دائی حاجآقا عسگراولادی بودند. بنده تا زمان فوت ایشان، حقیقتاً عظمت وجودشان را نشناختم و نمیدانستم ارتباط ایشان با مراجع در چه حد است؟ یا چقدر در امور خیر نقش دارد. فقط وقتی ایشان را از دست دادیم فهمیدم دیگر پشیمانی سودی نداشت. در مورد حاجآقا عسگراولادی از همان ابتدا متوجه شدم شخصیت ایشان فراتر از دیگران است و میتواند در جامعه ما فرد بسیار مؤثری باشد، لذا با خدای خود عهد کردم تا روزی که زندهام، در کنار ایشان باشم، شاید جبران غفلتی را که در مورد مرحوم توسلی کردم بشود. خدا را شکر میکنم که به من این توفیق را داد که تا لحظه آخر به ایشان خدمت کنم. فقدانش برایم فوقالعاده سنگین است، چون میزان تدین و اخلاص او را میشناسم و میدانم جای خالی او به این سادگیها پر نمیشود، اما در عین حال خوشحالم که تا جائی که در توان داشتم به این مرد بزرگ خدمت کردم که امروز از کوتاهی و غفلتی که ممکن بود انجام بدهم، پشیمان نیستم.
قاعدتا مطلع هستیدکه به ندرت پیش میآید که مراجع به افراد غیرروحانی، اجازه تصرف در وجوهات را بدهند، ولی مرحوم عسگراولادی از سوی حضرت امام و رهبر معظم انقلاب چنین اجازهای داشتند. آیا از چگونگی صرف این وجوهات خبر دارید؟خیر، نمیدانم صرف چه مصارفی میشد، فقط یادم هست برای وجوهاتی که میگرفت رسید میداد، اما امام و مقام معظم رهبری رسیدها را برمیگرداندند. گاهی بعضیها میگفتند:ما مجوز داریم بخشی از این وجوهات را خرج کنیم. ایشان میگفت: اول کل وجوه را بدهید، بعد بگوئید برای کجا میخواهید و اگر ایشان به جمعبندی میرسید که لازم است، خودش میگفت بروید آن کار را انجام بدهید. ایشان وجوهات را کامل دریافت میکرد و رسیدش را هم کامل میداد و نهایتاً تا 20 روز از دفتر رهبری، رسیدها را برمیگرداندند.نکته مهم دیگر هم این بود که اگر کسی نیازی داشت، از وجوه دیگری که در اختیارشان بود میدادند، نه از وجوهات شرعیه.
از ویژگیهای شخصیتی ایشان، کدامیک بیشتر در خاطره شما مانده است؟مهمترین ویژگی ایشان این بود که از نظر دنیائی، کوچکترین شأنی برای خود قائل نبود و با همه اقشار معاشرت میکرد. ایشان یک معلم به تمام معنا بود و به همه احترام میگذاشت. البته برای روحانیون و مراجع شأن خاصی قائل بود. اگر جائی از ایشان دعوت میشد امام جماعت باشد، اگر فردی روحانی حضور داشت، مطلقاً نمیپذیرفت. به همین دلیل همه مردم از هر طبقه و صنفی ایشان را دوست داشتند.
ویژگی دیگر ایشان این بود که با کسی رودربایستی نداشت و اگر لازم بود به کسی تذکر بدهد، میداد، البته به شکل خصوصی. در جمع حرمت همه را رعایت میکرد. قصد ایشان همواره اصلاح و امر به معروف بود، به همین دلیل هم انسان از تذکرات ایشان ناراحت نمیشد.ایشان برای رفع مشکلات مردم لحظهای درنگ نمیکرد. یک بار به بنده مأموریت داد به مشکلات یک تاجر قدیمی و آبروداری که نابینا شده بود، رسیدگی کنم. رفتم و فهرست بدهیهای آن فرد را درآوردم و ایشان طی یک برنامه زمانبندی شده، همه بدهیهای او را تسویه کرد! طوری که نه طرف متوجه شد چه کسی این کار را کرده است، نه آب از آب تکان خورد، نه آبروی او رفت. مشکلات مردم را با درایت و شهامت کامل حل میکرد. فقط برایش نجات یک خانواده بحرانزده مهم بود. حجم و مبلغ مهم نبود.
مواردی که مورد اشاره شما قرارگرفت،ویژگی های منش اجتماعی ایشان بود.برای شخص شما که با ایشان رابطه فامیلی وکاری داشتید،نام ایشان تداعی گر چه ویژگی هایی بود؟وقار، متانت، دلسوزی، خیرخواهی، تحمل، مدارا و خلاصه تمام صفات یک مسلمان معتقد و عامل به احکام دینی. یک انسان والا و کمنظیر. ایشان حتی با دشمنانش هم مدارا میکرد و آنها را دوست داشت. همواره قصد اصلاح و ارشاد داشت. میگفت: در زندگی سعی کنید در سختیها به انسانها کمک کنید. همیشه مثال جالبی میزد و میگفت: یک وقت که سیل میآید، خودت را به یک تخته پاره وصل میکنی و همین طور که داری همراه سیل میروی، به یک نفر دیگر هم کمک میکنی که او هم به این تخته پاره چنگ بیندازد، اما هنر این است که در جهت عکس سیل شنا کنی تا تختهها و موجها به سر و کلهات بخورد و در آن حالت آدمهائی را که هیچ کمک و تخته پارهای ندارند کمک کنی! مهم این است که در سختیها یاور مردم باشی، والا کمک در شرایط عادی که کاری ندارد.
همیشه میگفت: احسان یعنی نیکی کردن یکطرفه، یعنی منتظر نباشی که از طرف مقابل جواب بگیری! اگر منتظر تلافی یا حتی تشکر هم باشی، میشود کاسبی. میگفت: احسان مثل رانندگی در خیابان یکطرفه است که هیچوقت با ماشین روبرو شاخ به شاخ نمیشوی و راحت و آسوده به راهت ادامه میدهی! خیابان دوطرفه که باشد تصادف پیش میآید.
مثال جالب دیگری که میزد این بود که میگفت: در سختیها با دنده سنگین حرکت نکنید، بگذارید دنده سبک و حوصله و صبر داشته باشید تا سختیها و فشارها از بین برود. ذرهای برای خودش شأن و مقام دنیوی قائل نبود و تنها دغدغهاش خدمت به مردم بود. حتی تا آخرین لحظه زندگی میگفت مرا ببرید که کار دو سه نفر از بندگان خدا را راه بیندازم. چرا مرا در بیمارستان نگه داشتهاید؟ خدا رحمتش کند. اسطوره اخلاص، خدمت، محبت و گذشت بود. ترکیب جمعیتی که در تشییع جنازه او آمده بودند، سلوک و مدارای او را با بندگان خدا نشان میدهد. در سوگ او حتی دشمنش هم داغدار شد.