یادداشت مهمان؛

تراژدی زلزله و مدرسه

کدخبر: 2137816

اگر در مدرسه زندگی را تمرین نکنیم یعنی آماده مرگیم، نظام آموزشی ما آنچنان از واقعیت زندگی دور است ( و یا حداقل بوده است) که نمی دانیم می شود از این حوادث درس گرفت یا خیر.

خبرگزاری مهر، گروه جامعه- سعید نوری آزاد: ساعت ۲۱ را نشان می دهد؛ مادر تلویزیون را خاموش می کند تا پسرانش را مجاب کند بخوابند تا فردا صبح به موقع در مدرسه حاضر شوند. دخترکوچکش خوابیده است، پتو را که می خواهد بر روی او بکشد، صدای مهیبی خانه را به لرزه می اندازد و دیگر چیزی متوجه نمی شود.

.... دیگر همه اهالی می دانند زلزله آمده است، بعضی ها عزیزانشان را گم کرده‌اند و سرنوشت آنان در زیر آوار معلوم نیست، آنان که تمام اعضای خانواده اش زنده مانده اند به یاری همسایه ها می شتابند و دنبال سرپناه می گردند.

هنوز از هیچ امدادی خبری نیست، تلفن ها قطع شده و تقریبا هیچ راه ارتباطی برقرار نیست، روستا در ماتم و شوک فرو رفته است. اهالی در انتظار کمک هستند.

پیش از آمدن کمک؛ هر کس برای خود نسخه ای می پیچد و حرفی می زند و راهکاری می دهد، تقریبا هیچ کدام هم به نتیجه نمی رسد.

در نهایت؛ اخبار های محلی از وقوع حادثه ای در شهرستان های کوچک استان خبر می دهند؛ امدادگران از راه می رسند، وضعیت را بررسی می‌کنند و شروع به باز کردن گره هایی می کنند که اهالی سردرگم و هراسان بر گره های حادثه افزوده اند. مصدومانی که در هنگام نجات وضعشان بدتر شده، خانواده‌هایی که اعضایش گم شده اند و ساعات طلایی که برای نجات و امداد و احیا از دست رفته است.

متنی که در بالا آمده است؛ نه یک درام بلکه تراژدی است که هزاربار در حوادث غیر مترقبه تکرار شده است، شاید آشنا ترین این حوادث در کشور ما زلزله باشد که بی هیچ هشداری رخ می دهد و همه چیز را عادلانه می‌بلعد.

اکنون سوال این است که چند بار دیگر باید در زیر و حاشیه زلزله‌ها بمیریم تا درس بگیریم از این حوادث؟

چه کرده‌ایم برای درمان این درد ناهماهنگی؟ چرا کلاس درسی به این عظمت که هر بار چند صد کشته و هزاران بی خانمان برایمان بجا می گذارد جایی در ذهن ما باز نمی کند؟

اگر در مدرسه زندگی را تمرین نکنیم یعنی آماده مرگیم، نظام آموزشی ما آنچنان از واقعیت زندگی دور است ( و یا حداقل بوده است) که نمی دانیم می شود از این حوادث درس گرفت و شکل زندگی را بر همین اساس تغییر داد.

در پس هر حادثه از جنس بلایای طبیعی آنچنان جامعه دچار آشفتگی می شود که گاه این آشفتگی از اصل حادثه خسارت بارتر و هولناک تر می شود.

در تمام این مواقع سوال اصلی این است که چرا در این مواقع هیچکس نمی داند چه کند؟ چرا کسی به یک مدرسه به عنوان یک پایگاه امداد و نجات و محلی برای هماهنگی نگاه نمی کند؟

چرا در حوادثی مثل همین زلزله اخیر اولین جایی که تعطیل می شود مدارس هستند؟

با فرض اینکه اولیا در نسل قبل آموزش دیده‌اند و آمادگی ندارند اما چرا حتی دانش آموزان نمی دانند برای زمان زلزله یا حوادث اینچنین چه باید بکنند؟

معلمین و ستاد بالا دستی آنچنان دچار تفکر کارمندی شده‌اند که هیچ توقعی از آنها برای یاددادن مهارت زندگی به کودکان نمی رود ( که در داشتن همین مهارت آنان هم تردید است)، اردوها و تمرینهای عملی آنچنان دچار فقر محتوایی هستند که خروجی آن به هیچ درد زندگی کودکان و نسل آینده نمی خورد و کودکان در هیچ زمینه علمی بهره مهارتی کسب نمی‌کنند.

تمام این مباحث؛ یعنی ما تمرینی برای زندگی نمی کنیم و بدنه نظام آموزشی جایگاه خود به عنوان محوریت بخشیدن به کانون جامعه را از دست داده است.

باید همین امروز برای موضوعات فکری کرد تا شیرازه جامعه در این مواقع از هم باز نشود.

اتفاقاتی مانند عدم اعتماد به سیستم های از پیش تعریف شده مانند هلال احمر و یا حتی تشکل های مردمی نشان از عدم نقش آفرینی صحیح مدرسه در جامعه دارد تا یادآوری کند و به مردم بیاموزد که تحکیم وحدت تشکل های مردمی و دولتی تنها راه برون رفت از بحرانهاست.

و در پایان این پرسش به ذهن خطور می‌کند ؛چرا به اهداف سند تحول بنیادین در تعریف نقش برای مدرسه دست نیافته ایم؟

*برنامه ساز آموزشی

منبع: مهر

مسئولیت صحت اخبار ارائه شده به عهده منبع خبر بوده و این رسانه صرفاً رسالت اطلاع‌رسانی خود را در این رابطه انجام می‌دهد.

ارسال نظر: