علی اکبر ناطق نوری مطرح کرد؛

لاجوردی شیعه واقعی امیر المومنین بود/ ماجرای جزوه محرمانه لاجوردی از انفجار نخست وزیری/ شهید لاجوردی توصیه پذیر نبود

کدخبر: 2250376

شهید لاجوردی به هیچ عنوان توصیه‌­پذیر نبود، این رفتار دشمن‌­زا است. مثلاً آقای منتظری رفتار خاصی داشت که با سلیقه آقای لاجوردی جور درنمی‌آمد. آقای لاجوردی معتقد بود این ها نمی­ توانند بفهمند که منافقین یعنی چه و چه کسانی! زیرا ساده‌­دل هستند. آقااسدالله قائل بود این ها ساده هستند و من نباید حرف آن ها را گوش کنم. وقتی [آقای منتظری] چیزی می ­­گفت شهید لاجوردی نمی‌­پذیرفت و این دشمن‌­زا بود

نسیم آنلاین: علی اکبر ناطق نوری از سیاستمداران قدیمی و کهنه کار است که در تحولات اول انقلاب نقش مهمی بر عهده داشته است. او در مقطعی مسئول پرونده گروهک فرقان بود که به همکاری او با شهید لاجوردی انجامید. ناطق نوری در گفتگو یی درباره همکاری اش با شهید لاجوردی در دادستانی صحبت کرده است که در ادامه گزیده ای از این مصاحبه را می خوانید. - با اینکه شهید لاجوردی یک بازاری و کاسب بود و به تعبیر خودش لچک فروش بود، اما هیچ وقت ادعایی نداشت اما من مطلع بودم و می‌دانستم اهل تحقیق و مطالعه است و از پیش از انقلاب در زندان با جریان‌های انحرافی مثل توده ای ها و مجاهدین خلق به بحث و مناظره می‌پرداخته، مرحوم لاجوردی است. ایشان از قدرت بیان و حضور ذهن خوبی برخوردار بود. شما این ویژگی‌ها را اضافه کنید به عنصر شجاعت و صراحتی که شهید لاجوردی داشت و از او یک انسان اهل تحقیق، اهل مناظره و مصمم می ساخت. - پس از اتمام عملیات دستگیری اعضای فرقان، یک روز که در جامعه روحانیت مبارز جلسه داشتیم، به مرحوم شهید بهشتی گفتم: «حالا که ما فرقانی ها را دستگیر کردیم، شما هم بالا غیرتاً یک قاضی شجاع معرفی کنید که محاکمه درست و عادلانه ای داشته باشد.» ایشان گفتند: «خود شما این کار را انجام دهید.» من جا خوردم، خندیدم و گفتم: «نَه پدر من قاضی بوده و نَه کسی از خانواده من در کسوت قضا بوده.» ایشان فرمودند: «مگر پدر من در شورای عالی قضایی یا رئیس دیوان عالی کشور بوده!؟ بالاخره انقلاب است و شرایط خاص آن و خود شما این مسئولیت را بپذیرید»

-به هرحال مسئولیت این موضوع به دوش من افتاد و در همان ابتدای کار به مرحوم شهید بهشتی عرض کردم: «اگر بنده قرار باشد قاضی این پرونده شوم، باید دادستان را هم خودم انتخاب کنم.» ایشان فرمود: «خب؛ خودتان انتخاب کنید.» این طور بود که روی این موضوع متمرکز شدم و معتقد بودم که تنها نباید اعضای فرقان را محاکمه کنیم، بلکه بایستی ایدئولوژی و مکتب فرقان را نیز محاکمه و ریشه این جریان منحط را بخشکانیم. با اوصافی که پیش‌تر گفتم به ذهنم رسید، بهترین شخص برای جایگاه دادستانی که نسبت به جریانات انحرافی آگاه، اهل بحث و مناظره، صبور و مقاوم و شجاع و سازش ناپذیر باشد، آقای لاجوردی است.

- شاید نوع دعوت از مرحوم لاجوردی برای شما جالب باشد، یادم هست با یکی از دوستان به بازار رفتیم، در همان مغازه کوچکی که در آن به شهادت رسید، با او ملاقات کردیم. به واسطه رفاقتی که داشتیم خیلی به من لطف کرد و احترام گذاشت. بعد از تعارفات اولیه به ایشان گفتم: «آقا اسدالله؛ برای من خوابی دیده اند و من هم برای شما خوابی دیده‌ام.» گفت: «خیر است؛ چه خوابی؟» گفتم: «من قاضی پرونده فرقانی ها شده ام و قرار است دادستان را هم خودم انتخاب کنم و به ذهنم رسیده است که دادستان این پرونده شما باشید.» نگاهی کرد، خندید و گفت:«حاج آقا! من حافظه خوبی ندارم، دادستان باید خوش حافظه باشد.» گفتم: «آن مقدار حافظه ای که مد نظر من است را داری» و بالاخره پذیرفت. - جالب است بدانید من هم جزء کسانی بودم که از همان آغاز نهضت هیچگاه به مجاهدین خلق اعتقاد پیدا نکردم. بسیاری از دوستان و بزرگان در مقاطعی از مبارزه با مجاهدین خلق همسو بودند یا از آن ها حمایت می کردند. علت این بود که آن ها از اسلام، قرآن و نهج‌البلاغه صحبت می کردند و ضد رژیم هم بودند، بنابراین در ظاهر مشترکات زیادی با ما داشتند ولی هنگامی که در رفتارهای درونی و حتی مبارزاتی آن ها دقیق می شدیم، برای امثال ما جذاب نبوده و یک افسار گسیختگی التقاطی و فاصله مبنایی از اسلام فقاهتی داشتند که شاید قابل تشخیص برای همه نبود. - مرحوم شهید لاجوردی فرد بسیار جدی بود و اساساً یا مسئولیتی را نمی پذیرفت یا اگر می پذیرفت با همه وجود پای آن می ایستاد. ایشان زندگی، مغازه و خانواده را رها کرد و در یک مقطع طولانی به بند ۲۹ زندان اوین آمد و شب و روز در آنجا ماند و مثل یک زندانی زندگی می کرد. توفیقی که ما در پرونده فرقان پیدا کردیم این بود که من محاکمه می‌کردم اما رأی صادر نمی کردم و سپس پرونده‌ها را به آقای لاجوردی می دادم. من براساس اعتقادم به آقای لاجوردی می گفتم: «باید ایدئولوژی را محاکمه کنیم، این ها جوان هستند و اکثراً فریب خورده و اغفال شده اند. هنگامی که به بند برمی گردند، شما با آنها بحث کنید و تفکر آنان را به چالش بکشید، شاید به پوچ بودن اعتقاداتشان پی برده و از گمراهی خارج شوند.» من شهادت می دهم که آقای لاجوردی واقعاً در این امر موفق بود.

- خود این فریب خورده‌ها بعداً اعتراف می‌کردند که ما اغفال شده‌ایم. مثلاً یکی از آن ها (این شخص در حال حاضر وکیل حقوقی است) در دادگاه به من گفت: «ما اشتباه کردیم مگر یک فرد بیست و یک ساله مانند اکبر گودرزی چقدر درس خوانده است که بخواهد برای ما اجتهاد کرده و فتوا بدهد، واقعاً ما را فریب دادند!» این از زحمات آقای لاجوردی بود که با استدلال های خویش تفکرات آن ها را اصلاح می کرد و از طرف دیگر در حکم من به عنوان قاضی، اثر می‌گذاشت. غالباً حکم به زندان می‌دادیم و روند مباحثه با آن ها در ایام زندان هم ادامه داشت تا زمان آزادی‌شان فرا برسد. البته کسانی که مرتکب قتل شده بودند و دستشان به خون شهیدانی همچون آقایان مفتح، مطهری، قرنی و عراقی آلوده بود یا در عملیات‌ تروریستی مثل ترور مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی مستقیماً شرکت داشتند، حکم اعدام گرفتند اما سایر آن ها متنبه شده و توبه کردند. - اعضای گروه فرقان حدود ۷۰ نفر بودند که ۱۴ نفر از آن ها که در عملیات ترور به طور مستقیم شرکت داشتند، حکم اعدام گرفتند. چند سال بعد زمانی که نماینده مجلس بودم، به زندان اوین رفتم. در ساختمان محل کار شهید لاجوردی یک خانمی بود که در آن جا کار می کرد و خیلی هم فعال بود. آقای لاجوردی از من پرسید: «این خانم را می شناسید؟» گفتم: خیر گفت: «ایشان همسر سعید مرات هستند.» من این خانم و همسرش را محاکمه کرده بودم. گفت: «این خانم الان جزو کارمندان زندان اوین بوده و بهترین نیروی اینجاست.» آقای لاجوردی از این نوع افراد خیلی تربیت کرد .

- اجازه بدهید خاطره دیگری برایتان بگویم؛ حدود ۱۵ سال قبل در آخرین سفری که به همراه پسرم به حج مشرف شده بودیم، هنگام برگشت به تهران، یک جوان در هواپیما مرا دید و سلام کرد. جلو آمد و تلاش کرد دست مرا ببوسد که من دستم را کشیدم. گفت: «مرا می شناسید؟» نگاهش کردم و گفتم: «چهره ات آشناست، حافظه من هم بد نیست ولی نمی توانم بگویم شما را کجا دیده ام.» مکث کوتاهی کرد و گفت: «آقا اسدالله!.. اوین!..» فکر کردم شاید جزو کارمندان اوین بوده است ولی باز نشناختم. یک دفعه گفت: «من احمدیان هستم.» تا گفت احمدیان، گفتم: «عجب؛ اسدزاده چطور است؟» ماجرا این بود که من این دو نفر (اسدزاده و احمدیان) را با هم محاکمه کرده بودم، این آقا عضو فرقان بود. حالا بعد از سال ها من که قاضی‌اش بوده ام را دیده و می‌خواست دست مرا ببوسد، این هنر من نبود بلکه نتیجه زحمات آقای لاجوردی بود. به او گفتم: «خب؛ کجا هستی و چه می‌کنی؟» گفت: «من آمریکا زندگی می‌کنم، پزشک هستم و الان مستطیع شده و به حج آمده ام.» پسرم را به او معرفی کردم. به پسرم گفت: «پدر شما به گردن ما حق پدری و حیات مادی و معنوی دارد.» این ها به دلیل مباحثه و مناظره با فرقانی ها و به پوچی رساندن ایدئولوژی آن ها بود. - مثلا انفجار نخست­‌وزیری که رخ داد و مرحوم رجایی و باهنر شهید شدند، بحث بود که بالاخره چه کسی این کار را انجام داد و چه کسانی تعلل ورزیدند؟ کشمیری با چه کسانی ارتباط داشت؟ با چه کسانی و از کجا آمده بود؟ آقای لاجوردی روی این مسائل دقت می­ کرد که کشمیری با چه کسی بود؟ بعد از این ماجرا لاجوردی یک جزوه‌­ای برای من آورد که اگر در میان کتاب‌­ها و وسایل من باشد و از بین نرفته باشد، شاید بتوانم آن را پیدا کنم. آقای لاجوردی ماجرای پرونده نخست­ وزیری را به صورت ریز بررسی کرده و قائل بود که بسیاری در این ماجرا موثر بودند و در فراری دادن کشمیری یا اینکه تسامح ورزیدند و بی‌دقتی و بی­ توجهی کردند و یا اینکه اصلا عامل حادثه بودند. این مسائل دشمن­‌زاست. این دقت و سلیقه ای که لاجوردی داشت و آدمِ صریحی هم بود، باعث ایجاد دشمنی برای او می‌شد.

- مرحوم لاجوردی چنین چهره ­ای داشت؛ هم جاذبه داشت و هم دافعه؛ سازش­کار نبود، همین باعث دشمن­‌زابودن برای او می‌شد، کوتاه نمی ­آمد و توصیه هم نمی ­پذیرفت. همه این ویژگی‌ها دافعه ایجاد می ­کند. من زمانی که قاضی بودم، ساعت ۶ صبح می ­رفتم اوین و می­ دیدم آقای لاجوردی سطلِ لباس­ های خودش را که شُسته، دستش گرفته تا ببرد پهن کند، خب زندانیان این رفتارها را از آقا اسدالله میدیدند یا وقتی زندانیان و بازجوها خوابیده بودند، پنهانی می­ رفت و استکان ­ها یا ظرف ­ها را می ‌شست تا این ها از خواب بیدار نشوند. شما باید با آن کسانی که در آن زمان بازجو بودند مصاحبه کنید، روش لاجوردی در زندان را از آن ها بپرسید، بعضی از این ها ارتشی بودند، کلاه سبزهایی که با شهید صیاد بودند و من آن ها را آورده بودم، بعضی از آن ها سپاهی و بعضی از آن ها نیز عادی بودند. چند وقت پیش که من این ها را جمع کرده بودم تا خاطره‌­گویی کنند، خیلی نکات زیبایی از آن شب ­هایی که با آقااسدالله در زندان بودند، مطرح می‌کردند. رفتارهای آقای لاجوردی هم جاذبه و هم دافعه ایجاد می‌کرد. آقا اسدالله آدم صریح، رُک و بدون رودربایستی بود و بدون تعارف حرفش را می‌زد .

- شهید لاجوردی به هیچ عنوان توصیه‌­پذیر نبود، این رفتار دشمن‌­زا است. مثلاً آقای منتظری رفتار خاصی داشت که با سلیقه آقای لاجوردی جور درنمی‌آمد. آقای لاجوردی معتقد بود این ها نمی­ توانند بفهمند که منافقین یعنی چه و چه کسانی! زیرا ساده‌­دل هستند. آقااسدالله قائل بود این ها ساده هستند و من نباید حرف آن ها را گوش کنم. وقتی [آقای منتظری] چیزی می ­­گفت شهید لاجوردی نمی‌­پذیرفت و این دشمن‌­زا بود . - کُلی نمی ­شود گفت. بعضی ­ها تشخیص و تحلیلِ غلطی در مسائل دارند و اشتباه می­ کنند؛ بعضی ­ها از حرف‌ها هم خطی و جناحی بود؛ بالاخره خط و جناح راه افتاده بود. اینها خیال می­ کردند چون لاجوردی بازاری بود، جزء طرفدارانِ سرمایه­ داری و سرمایه­ دارها بود. آقای لاجوردی در زندان آدمِ بی ­تعارفی بود، صریح‌­اللهجه بود، قاطع بود. من همیشه توضیح داده‌ام که قاطع‌بودن، غیر از خشن‌بودن است؛ بعضی ها این دو را یکی می ­کنند. آدم می ­تواند قاطع باشد، مثلا می ­شود گفت امیرالمومنین خشن بود!؟ علی(ع) در جایی که لازم بود، قاطعیت داشت و با کسی تعارف نمی‌کرد و وقتی با خوارج برخورد می­‌کرد، به نیروهایش می­ گفت فریب آستین­‌های پاره این‌ها و علامت سجده روی پیشانی‌­شان را نخورید، این‌ها از کفار بدتر هستند.

- من اگر بخواهم از نگاهِ خودم یک شیعه درست و حسابی از امیرالمومنین معرفی بکنم، لاجوردی را جزء شیعه ­های مسلمان علی می ­دانم که هم قاطع بود، هم رئوف بود، هم جاذبه داشت و هم دافعه. چه کسی در زندان اینگونه عمل می­ کند که زندانی‌­ای که «اسدالله» دادستان اوست و کیفر خواست علیه او داده، بیاید کارمند او شود و بیرون نرود!؟ بعد از سال ها هم افتخار کند که من با اسدالله لاجوردی کار کردم، این کجا پیدا می ­شود!؟ دورانی که زندان را اداره می ­کرد، شما می ­بینید کارگاه خیاطی ایجاد کرده و تمام زندانیان را به کار گرفته و برای آن ها اشتغال ایجاد کرده بود؛ درآمد ایجاد کرده بود که به زن و بچه‌­شان برسند. آقای لاجوردی به میان آن ها می‌رفت؛ در کارگاه خیاطی، قیچی و تیغ موکت‌­بری وجود دارد اما او بدون هیچ ترسی بین آن ها می‌رفت. بدون اینکه ترسی داشته باشد که آن ها با قیچی و چاقو او را بزنند، تنها واردِ سالن منافقین می­ شد، سالن بالای اوین، یک سالنِ بزرگ، پر از منافق بود؛ تنها می­ رفت و می­ گفت، بچه‌­ها(اشاره به محافظینش) نمی­ خواهد شما بیایید. آقای لاجوردی میان منافقینی که او آن‌ها را محاکمه می­کرد، می­ خوابید - آقای لاجوردی قائل بود که این ها منافق هستند و می‌گفت، یادمان باشد اگر دارند توبه هم می ­کنند، این توبه سطحی است، می­ خواهند این کار را بکنند که بروند، این تشخیص آقای لاجوردی بود. اصلا معنای نفاق یعنی همین چند چهره بودن؛ لذا حضرت امیر می­ گویند: فریب نخورید، فریبِ رنگ‌پریده و علامت سجده آن ها را نخورید که آن‌ها ساده­‌زیست هستند !

- بله؛ نرسیدند دیگر، تشخیص‌­شان به گونه دیگری بود. تیزیِ آقای لاجوردی همین بود. البته نگاهش این بود و ممکن بود بعضی از جاها من هم بگویم آقااسدالله اینطوری که تو فکر می ­کنی، نیست اما واقعا تشخیص او این بود، آنچه تشخیص می ­داد، می­‌ایستاد. ممکن است تشخیص او بعضی جاها مطابق واقع نباشد، نمی­ خواهم او را معصوم تلقی کنم اما هوای نفس عاملش نبود، خشم و غضب عاملش نبود، تشخیص بود و فهمِ او از مسائل و همین ارزشمند است. ممکن است تشخیص او با من هم متفاوت بود یعنی من یک تشخیصی داشتم و او یک تشخیص دیگر اما او تشخیصِ خودش را داشت. منبع: مهر

ارسال نظر: