سحر دانشور

«تولد تاریخ»؛ نتیجه پیوندِ ناس و اسطوره؛ تاملی در مبانی سلیمانیِ «اسوه» و سلیمانیِ «اسطوره»

کدخبر: 2344921

اسوه به ما و جامعه «جهت» می‌دهد و اسطوره کارکرد «امیدبخشی» دارد. اسوه ترازوی سنجش رفتار افراد است، آدم‌ها با نگاه به اسوه به رفتارهای خود جهت می‌دهند و در واقع از اسوه الگو می‌گیرند. اما اسطوره برخاسته از رویاهای ذهنی، جمعی و اجتماعی یک قوم است، تجلی دردها، رنج‌ها و خوشی‌هایشان که زمینه تخلیه روانی جامعه را فراهم می‌کند

نسیم آنلاین ؛ سحر دانشور: شهادت سردار سلیمانی را نمی‌توان تنها یک واقعه معمولی در قالب شهادتِ یک فرمانده ایرانی دانست، بلکه این رخداد ویژگی‌هایی داشت که عینی ترینِ آنها برقراری نسبتی پررنگ با زندگی مادی انسان‌های مختلف در نقاط مختلف کشور، منطقه و چه بسا نقاط دوردست دنیا بود. رخداد شهادت در ابتدایی‌ترین گام خود علاوه بر آشکار کردنِ بخش‌هایی از وجودِ سردار سلیمانی که تا به حال پنهان مانده بود، بخشهایی مهم از وجوهِ تاریخی یک ملت را به نمایش گذاشت.

تا پیش از این اتفاق میزان محبوبیتِ سردار سلیمانی بر کسی پوشیده نبود، به گونه‌ای که همین محبوبیت زمینه‌ساز گمانه‌هایی برای شرکت او در انتخابات ریاست جمهوری هم شده بود، اما می‌توان گفت عمق این محبوبیت و ابعاد آن با شهادت این مردِ مقاوم آشکار شد. گویی حقیقتی در پرده، به یکباره متجلی شود تا همگان به علمِ حضوری دریابند آنچه را که در درونی‌ترین لایه‌های وجودی خود فردی و جمعیشان پنهان بود. تجلیِ این حبِ جمعی در کشور زمینه‌ساز بروز نقاط عطفی خاص در تاریخ ایران گشت: نقطه عطفِ تشییع پیکر سردار شهید در مرزهای ایران و پس از آن سیلیِ تاریخی به آمریکا در خارج از مرزها که از حمایتِ جدی مردمی برخوردار بود. می‌توان گفت شهادت سردار سلیمانی مبدا حیاتِ حقیقی او در سه ساحت زندگی فردی آدم‌هایی که به او علاقه مندند، زندگی جمعیِ نفوسی که او را «اسطوره» خود می‌دانند و زندگی اجتماعی و سیاسیِ مردم و انقلاب اسلامی در درون و برون مرزهاست. سردار سلیمانی پس از رخداد شهادتش حیاتِ دیگری را آغاز کرده است، حیاتِ یک «اسطوره» در دو بسترِ ملت و فراتر از آن امت. ما زین پس با سلیمانی دیگری خواهیم زیست، نه ما که فراتر از ما تاریخ زین پس می‌تواند با این رخداد بزید. اما امکان زیستن تاریخ با «اسطوره سلیمانی» چگونه ممکن می‌شود؟

سلیمانیِ اسوه/سلیمانیِ اسطوره

من در بند پیشین سلیمانی را اسطوره نامیدم، اما او چه شاخص‌هایی دارد که می‌تواند اسطوره باشد؟ سلیمانی یادآور پهلوانان باستان ایرانی است، پاکبازی، جنگاوری، رافت و مهربانی با قوم و خشم و جنگیدن با دشمن، اخلاص و مردمداری، آرامش در سکنات و جوش و خروش در مبارزه و جنگیدن بیرون از مرزها برای حفاظت از کشور از ابعاد وجودی سلیمانی است که در بستری از تقوا و اخلاص، او را به فردی ویژه بدل کرده است. پس از شهادتِ وی بسیاری او را با پهلوانانِ شاهنامه مقایسه کردند. او در زمانه‌ای که سیاست بازی و سیاسی‌کاری، تاکید بر منافع شخصی و استفاده از منابع بیت المال از مسئولین سیاسی کشور چهره‌ای منفور و غیرقابل اعتماد ساخته است، با پرهیز از همه آنها خلا جدی جامعه ایرانی در مواجهه با حکومت و حاکمیت را پر کرد، تا نقاط امیدی در جامعه باقی بماند و امید به اصلاح جان بگیرد. همه این موارد و بالاخص پر کردن خلاهای امروز جامعه ایرانی در نسبت با مسئولین، او را به موجودی ویژه در منظر مردم بدل کرده است.

ما به سلیمانی اسوه نیاز داریم یا سلیمانی اسطوره

از سوی دیگر سلیمانی دارای شاخص‌های رفتاری است که قادر است او را به یک «اسوه» بدل کند، الگویی برای رفتارهای فردی هر ایرانی! انتشار فیلم‌های مختلف از حالات، رفتارها، تعاملات و برخوردهای مختلفش در زندگی شخصی و کاری در روزهای پس از شهادتش نشان می‌دهد که جامعه میل دارد وجوه اسوه‌گونه او را نیز پررنگ کند. تاکید بر مقولاتی چون تربیت نسل سلیمانی‌ها، فرزندان ما همگی سلیمانی‌اند و تبدیل سلیمانی به سلیمانی‌ها نیز نشان از این امر دارد. اما سوال اساسی این است: ما به سلیمانی اسوه نیاز داریم یا سلیمانی اسطوره؟ جامعه امروز ایرانی به کدام یک نیازمند است؟

در ابتدا باید بگویم اسوه به ما و جامعه «جهت» می‌دهد و اسطوره کارکرد «امیدبخشی» دارد. اسوه ترازوی سنجش رفتار افراد است، آدم‌ها با نگاه به اسوه به رفتارهای خود جهت می‌دهند و در واقع از اسوه الگو می‌گیرند. اما اسطوره برخاسته از رویاهای ذهنی، جمعی و اجتماعی یک قوم است، تجلی دردها، رنج‌ها و خوشی‌هایشان که زمینه تخلیه روانی جامعه را فراهم می‌کند و در واقع آرامش بخش است. واکنش بدیع مردم سراسر کشور به رخداد شهادت سردار سلیمانی به خوبی خلا جامعه ایرانی و نیاز جدیِ این جامعه به اسطوره را نشان داد.

نکته ویژه ای که در اسطوره سردار سلیمانی وجود دارد، جمع دو شاخصه ایرانیت و اسلامیت است. جامعه ما دارای دو بعد ایرانی و اسلامی است که همراهی این هردو می‌تواند موجب رشد جامعه شود، اما حقیقت آن است که سالهاست اسطوره ای که جمیع این دو ویژگی باشد زاده نشده است، اما سردار سلیمانی در قامت فردی که نمیانده دو بعد ایرانی-اسلامی است توانسته جمعِ میان این دو باشد و اسطوره‌ای واجد ایرانیت و اسلامیت خلق کند، نکته ای مهم که پاسخگوی نیاز جدی امروز ایران است. تشییع باشکوه سردار به خوبی این شاخصه او را به نمایش گذاشت.

اما آیا در چنین وضعیتی و با توجه به نیاز مهم ما به اسطوره، تبدیل سردار به اسوه صحیح است؟ می‌توان گفت اسوه‌های زیادی در دل انقلاب اسلامی و حتی اسلام وجود دارند، که می‌توانیم با تکیه بر آنها نیاز به اسوه را در جامعه برطرف کنیم، اما اسطوره ای اینچنین خلایی جدی است که نباید آن را نادیده بگیریم. تبدیل سردار سلیمانی از اسطوره به اسوه، موجب سرکوب نیاز جدی جامعه ایرانی به اسطوره شده و حتی کارکردهای حداکثری اسطوره را نیز حداقلی می‌کند.

نسبت ناس با اسطوره

نسبت ناس، مردم و جامعه با اسوه روشن است. آنها از اسوه الگو می‌گیرند، زندگی فردی و اجتماعی خود را بر اساس رفتارهای اسوه تنظیم می‌کنند و سعی می‌کنند از آنها یاد بگیرند، نظریات روانشناسی نسبت میان افراد، الگوها و تنظیم رفتارهای فردی و اجتماعی را به خوبی تبیین کرده اند و حتی در بستر نظریات یادگیری اجتماعی به این مقوله پرداخته اند. وقتی ما از تلاش برای تبدیل سلیمانی به سلیمانی‌ها سخن بگوئیم، در حقیقت درپی آنیم که سلیمانی را به الگویی برای رفتارهای فردی و اجتماعی آدمها بدل کنیم، در آن صورت بدیهی است که افراد مختلف مختار باشند این الگو را انتخاب کنند و یا نکنند. اما اسطوره ضمن داشتن وجوه اسوه گونه، به نوعی تجلی روح جمعی یک جامعه است، تجلی آرمانها، ایده آل‌ها و رویاهای آنها. در این صورت نسبت میان ناس، مردم و اسطوره چگونه خواهد بود؟

من از میان این واژه‌ها ناس را برمی‌گزینم. باید گفت در نسبت میان ناس و اسطوره مسئله الگوگیری در رفتارهای فردی و اجتماعی نیست، بلکه مسئله نوع ارتباطی است که ناس با اسطوره برقرار می‌کند، در حقیقت ناس نباید در پی تبدیل سلیمانی به سلیمانی‌ها باشد(چه اینکه این تبدیل و تبدل کارویژه اسوه است) بلکه باید نسبت خود را با اسطوره مشخص کند. همراهی ناس با اسطوره موجب شکل گیری فضایی می‌شود که قادر است تاریخ جدیدی خلق کند. به بیان دیگر خلوص یافتنِ ناس در پی تولد اسطوره و یکی شدن با آرمان‌ها و ایده آل‌هایی که مدتها در درونی ترین لایه‌هایش بود و در رخدادی شگرف همراه با تولد اسطوره به رویی ترین و عینی ترین بخش‌هایش رسید، قادر است به خلق تاریخ منجر شود. ما در گذشته یک بار شاهد چنین اتفاقی بودیم، در زمانه ظهور امام خمینی در قامت یک اسطوره خاص، ناس به خوبی نسبت خودش را با اسطوره تعیین کرد و پس از آن بود که انقلاب اسلامی در قامت تاریخی جدید در دل تاریخ بشر زاده شد. آیا ما امروز ظرفیت روشن کردن رابطه خود با اسطوره سردار سلیمانی را داریم تا چه بسا در دل انقلاب اسلامی تاریخی نوین متولد شود؟

آیا این رخداد و این بزنگاه تاریخی را فهم می‌کنیم؟

ارسال نظر: